از تاریکی تا روشنایی
یلدا؛ جشن باستانی تولد خورشید در فرهنگ ایرانی
بررسی ریشههای مهرپرستانه یلدا، نقش ننه سرما و معنای نمادین زمستان در اساطیر ایران
فرهنگ ایرانی در طول تاریخ همواره کوشیده است عبور از زمستانِ سخت و سرد را نه با انزوا، بلکه با آیین، جشن و همنشینی معنا کند؛ تلاشی آگاهانه برای آنکه سرمای طبیعت به یخبندان دلها نیانجامد. شب یلدا، بهعنوان یکی از کهنترین آیینهای ایرانی، نقشی بنیادین در تداوم پیوستگی فرهنگی ایفا میکند؛ چراکه از رهگذر روایتها، خوراکیهای نمادین و آیینهای مشترک، پلی میان نسلها میسازد.
در میان قصههای عامیانه و اساطیری یلدا، روایت «ننه سرما» جایگاهی ویژه دارد. شخصیتی که با ورودش زمستان را به همراه میآورد و بنا بر افسانهها، در همین شب یکی از فرزندانش، «چله کوچکه»، را از خطر میرهاند. سپس، همزمان با پایان پاییز، به خانه بازمیگردد، سماور یا چای را آماده میکند و چشمبهراه آمدن «عمو نوروز» مینشیند؛ شخصیتی که پیامآور بهار، طراوت و زایش دوباره است.
شب یلدا یا «جشن چله»، صرفاً طولانیترین شب سال در گاهشماری ایرانی نیست؛ بلکه نقطهای تعیینکننده در پیوند میان کیهان، اسطوره و فرهنگ به شمار میآید. این شب که اوج تاریکی و سرما تلقی میشود، در عین حال یادآور تولد دوباره خورشید و آغاز بازگشت نور به جهان است. یلدا فراتر از یک رسم فصلی، تلاشی نمادین برای حفظ تعادل میان نیروهای متقابل هستی—نور و ظلمت، رکود و حیات—محسوب میشود.
در نظام فکری ایران باستان، هر پدیده طبیعی بازتاب نیرویی اسطورهای است. سرمای سنگین و سکوت حاکم بر این شب، با اسطوره «ننه سرما» گره خورده است؛ چهرهای مادرانه اما مقتدر که نگهبان دوره خواب و رکود طبیعت بهشمار میآید. حضور او نشانه توقف نیست، بلکه مقدمهای ضروری برای باززایی حیات است؛ چراکه طبیعت تنها پس از استراحتی عمیق میتواند دوباره شکوفا شود.
همین نگاه است که سبب شده فرهنگ ایرانی، زمستان را نه صرفاً فصلی هراسانگیز، بلکه مرحلهای اجتنابناپذیر در چرخه زندگی بداند. آیین یلدا با گردهمآوردن افراد، گرم نگهداشتن روابط انسانی و زندهکردن حافظه جمعی، نقشی اساسی در حفظ این نگاه ایفا میکند.
این نوشتار، خواننده را به سفری در ژرفای اساطیر ایرانی میبرد؛ سفری برای واکاوی ریشههای مهرپرستانه و زرتشتی یلدا و بررسی جایگاه منحصربهفرد ننه سرما در میراث شفاهی ایران. سفری که نشان میدهد چگونه ایرانیان، درست در تاریکترین شب سال، تولد نور را جشن میگیرند.
یلدا؛ آیین زایش خورشید
واژه «یلدا» در زبان عامیانه به معنای «زایش» است و ریشههای آن به باورهای پیشازرتشتی بازمیگردد. این جشن در دوران گسترش آیین مهر و سپس زرتشت، به آیینی کیهانی بدل شد؛ آیینی که نهتنها آغاز زمستان، بلکه تولد دوباره «میترا»، ایزد خورشید، پیمان و روشنایی را پاس میداشت.
در کیهانشناسی ایران باستان، جهان میدان نبردی همیشگی میان نیروی خیر و روشنایی (اهورامزدا) و نیروی شر و تاریکی (اهریمن) است. شب یلدا بر خط اوج این تقابل قرار دارد؛ زمانی که تاریکی به نهایت قدرت خود میرسد و خورشید در ضعیفترین وضعیت نمادین قرار میگیرد. اما درست در همین لحظه، باور به تولد دوباره خورشید شکل میگیرد؛ رستاخیزی کیهانی که نوید بازگشت نور و گرما را میدهد.
افروختن آتش، روشنکردن شمع و بیدارماندن در این شب، تنها برای دفع سرما نیست؛ بلکه کنشی نمادین برای یاریرساندن به خورشید در مسیر تولد دوبارهاش بهشمار میآید. انسان، با نور کوچک خود، به نور بزرگ کیهانی میپیوندد.
مفهوم «چله»
«چله» به دورهای مشخص از زمان اطلاق میشود. شب یلدا آغاز «چله بزرگ» است؛ دورهای چهلروزه که سردترین بخش زمستان را در بر میگیرد. پس از آن، «چله کوچک» آغاز میشود که نشانه نزدیکشدن تدریجی به پایان زمستان است. این تقسیمبندی نشان میدهد که ایرانیان باستان، گذر فصلها را نه بهصورت ناگهانی، بلکه بهعنوان فرآیندی تدریجی و قابل رصد درک میکردهاند.
آیینهای اصلی شب یلدا
هسته اصلی آیین یلدا بر «با هم بودن» و «بیدار ماندن» استوار است؛ مقاومتی نمادین در برابر سلطه تاریکی.
گردهمایی خانوادگی، شاهنامهخوانی، نقل افسانهها و تفأل به دیوان حافظ، همگی ابزارهایی برای حفظ حافظه فرهنگی و انتقال حکمت نسلها هستند. تفأل به حافظ، نه پیشگویی صرف، بلکه نوعی گفتوگوی معنوی با متنی حکیمانه است؛ تلاشی برای یافتن معنا و جهت در مسیر زندگی.
سفره یلدا نیز سرشار از نمادهاست:
انار با دانههای فراوان و رنگ سرخش، نماد زایش و گرماست؛
هندوانه یادآور گرمای تابستان و سپری نمادین در برابر سرمای زمستان؛
و آجیل، نشانهای از برکت، ذخیره و آمادگی برای روزهای دشوار پیشرو.
ننه سرما؛ چهرهی اسطورهای زمستان
ننه سرما در فولکلور ایرانی، پیرزنی سختگیر اما دلسوز است؛ نه نماد شر مطلق، بلکه تجسم مرحلهای ضروری از چرخه طبیعت. او میآید تا زمین را به سکوت و استراحت وادارد و زمینه را برای تولدی دوباره فراهم کند. به همین دلیل، حضورش در عین هراسانگیز بودن، محترم شمرده میشود.
روایت رفتوآمد ننه سرما، بازتابی از گردش زمان است. او تا نزدیکی نوروز میماند و سپس جای خود را به عمو نوروز میسپارد. این جابهجایی، آیینی نمادین از انتقال قدرت میان سکون و حرکت، سرما و گرما، خاموشی و شکوفایی است.
در مقایسه با شخصیتهای زمستانی دیگر فرهنگها، ننه سرما نه الههای قدرتمند است و نه چهرهای تجاری؛ بلکه مادربزرگی اسطورهای است که سختی را بخشی از فرایند زندگی میداند.
ننه سرما و حاجی فیروز؛ تضاد مکمل
تقابل ننه سرما با حاجی فیروز، نمایشی زنده از پویایی هستی است. حاجی فیروز با آواز و رنگ، پیامآور حرکت و شور است؛ درحالیکه ننه سرما نماد سکوت و مکث. این دو، نه دشمن، بلکه مکمل یکدیگرند؛ چراکه هیچ بهاری بدون زمستان معنا ندارد.
پیوند یلدا و ننه سرما در روایتهای مدرن و نمادشناسی
در جهان امروز، اسطورهها کارکردی تازه یافتهاند. ننه سرما در ادبیات معاصر، به استعارهای از انزوا، سکوت، و ضرورت مکث در زندگی پرشتاب بدل شده است. در برابر او، یلدا همچنان نماد انتخاب آگاهانه برای باهمبودن، نورافشانی و شکستن تنهایی باقی مانده است.
از منظر روانشناختی، یلدا یادآور این حقیقت است که هیچ تاریکیای بیپایان نیست. همانگونه که پس از بلندترین شب، روزها رو به بلندی میروند، پس از سختترین بحرانها نیز امکان تولد دوباره وجود دارد. ننه سرما به ما میآموزد که رکود، دشمن زندگی نیست؛ بلکه بخشی از آمادگی برای جهش بعدی است.
نتیجهگیری
شب یلدا و اسطوره ننه سرما، از ارکان بنیادین هویت فرهنگی ایرانیان در فصل زمستاناند. یلدا، جشن زایش خورشید و اعلام پیروزی نهایی نور بر تاریکی است؛ جشنی که پیوندهای انسانی و فرهنگی را استحکام میبخشد. ننه سرما نیز نگهبان نظمی طبیعی است که بدون آن، بهاری در کار نخواهد بود.
این آیینها، فراتر از قصههایی برای گذران یک شب بلند، حامل تاریخی از حکمت، صبر و درک عمیق از چرخه هستیاند. پاسداشت یلدا و احترام به جایگاه ننه سرما، پاسداری از بخشی از روح فرهنگ ایرانی است؛ فرهنگی که حتی در تاریکترین شب سال، چشم به راه روشنایی میماند.
چگونه از مقایسه های نادرست دوری کنیم؟
چرا انگیزه نداریم؟
تحلیل روانشناختی فیلم هانا و خواهرانش (Hannah and Her Sisters)

