menu button
سبد خرید شما
گفت‌وگو با دکتر نیلوفر اله‌وردی درباره عشق‌های یک‌طرفه و روابط عاطفی سالم
سهند حزین  |  1404/08/24  | 
جذابیت افراد در رابطه مثل جذابیت موسیقی است

عشق سالم ، رابطه‌ی پایدار

گفت‌وگو با دکتر نیلوفر اله‌وردی درباره عشق‌های یک‌طرفه و روابط عاطفی سالم

رابطه عاطفی مثل یک چاقوی دو لبه است؛ گاهی می‌تواند شخصی را به اوج شور و عشق و شادی برساند و گاهی افرادی را دل‌آزرده و غمگین کرده و حتی تا مرز افسردگی پیش ببرد. در اینجا اینکه ما شریک عاطفی‌مان را چگونه انتخاب می‌‌کنیم و چقدر توانایی مدیریت عواطف و احساسات و انتخاب رویکردهای صحیح را در طول رابطه‌مان داریم، نقشی بسیار تعیین‌کننده دارد.


در این زمینه گفت‌وگویی با خانم دکتر «نیلوفر اله‌وردی» داشته‌ایم که تحقیقات و مطالعات گسترده‌ای را در زمینه چگونگی ساختن یک رابطه بدون شکست انجام داده است.


به نظر شما یک رابطه سالم و سازنده چه ویژگی‌هایی دارد؟


رابطه سازنده و سالم رابطه‌ای است که در آن نیازهای عاطفی دو طرف در حد متعادلی برطرف شود، از نظر فکر و سلیقه به یکدیگر نزدیک باشند، با هم هدف مشترک داشته باشند و بتوانند تفریحات مشترکی با هم بسازند. در یک رابطه سازنده، دو طرف رابطه به هم این آزادی را می‌دهند تا رشد کنند و در کنار با‌هم‌بودن، به اهداف شخصی خودشان نیز فکر کنند که لازمه این مسئله وجود اطمینان و اعتماد متقابلی است که باید اساس یک رابطه باشد. در یک رابطه سالم تصمیم‌گیری‌ها به‌صورت مشارکتی انجام می‌شود و دو طرف می‌توانند وارد گفت‌وگوی بدون سوگیری شوند، بدون اینکه به برنده یا بازنده بودن خود در گفت‌وگو فکر کنند.



تفاوت‌های وابستگی با دل‌بستگی چیست؟


در وابستگی یک نفر آن‌قدر در ذهنش به طرف مقابل جلوه می‌دهد که تصور می‌کند ادامه زندگی‌اش بدون وجود و حمایت او میسر نیست. اما در دل‌بستگی، شخصیت طرف مقابلمان را با تمام خوبی‌ها و ایراداتش، همان‌گونه که هست، می‌بینیم و دوست داریم. زمانی که یک نفر دل‌بسته است، آرزو می‌کند طرف مقابلش همیشه خوشحال و خوشبخت باشد، اما در وابستگی، ما طرف مقابل را فقط به این خاطر می‌خواهیم که در کنار ما باشد و برایمان چندان مهم نیست که او در این رابطه چه احساسی دارد و می‌خواهیم او حتی اگر شده با انزجار، همیشه در کنار ما بماند و خودمان را بدون وجود او موجودی ضعیف و ناتوان می‌بینیم.


به نظرتان آیا اگر در یک رابطه، یک طرف، دیگری را بیشتر دوست داشته باشد اشکالی دارد و می‌توان این موضوع را غیرطبیعی تلقی کرد؟ 

بستگی دارد؛ گاهی بین هر دو نفر یک کشش اولیه وجود دارد، اما نیاز به دریافت مهر و محبت در یکی بیشتر و در دیگری کمی کمتر است یا مثلا یک نفر درون‌گراتر است و کمتر عشقش را به زبان ابراز می‌کند، اما دیگری برون‌گراتر بوده و در عشق نیز ابرازگرتر است. اگر آن کشش اولیه بین هر دو نفر وجود داشته باشد، به نظرم تفاوت در این حد اشکالی ندارد، اما یک موقع هست که عشقی اتفاق می‌افتد که یک نفر شدیدا عاشق است، اما دیگری اصلا در این وادی نیست که الان بخواهد وارد رابطه‌ای بشود یا آن فرد اصلا با سلیقه و معیارهای او سازگار نیست.

مثلا یکی از مراجعین من یک خانم طلاق‌گرفته است که یک بچه ده‌ساله دارد و به یکی از همکارانش علاقه‌مند است که آن آقا 5 سال از خود او کوچک‌تر است و واقعا آن جرقه اولیه عشق و علاقه در او اصلا وجود ندارد. آن خانم همیشه با ایجاد حس ترحم و احساس گناهی که به طرف مقابلش می‌دهد، سعی می‌کند آن آقا را در رابطه نگه دارد و اینجا به نظر من این رابطه بیمار است و نمی‌تواند به نقطه مناسبی برسد.


آیا می‌توان برای دوسویه‌کردن یک علاقه یک‌سویه تلاش کرد؟


اگر همان جاذبه اولیه که گفتم تا‌حدی وجود داشته باشد، این تلاش تا مدتی اشکالی ندارد؛ به شرط آنکه اگر این تلاش‌ها به نتیجه نرسید، بتوانیم واقعیت را ببینیم و برای ادامه چنین رابطه‌ای تعصب نداشته باشیم.


عشق‌های یک‌طرفه و روابط عاطفی سالم



عشق یک‌سویه برای هر کدام از دو طرف رابطه می‌تواند چه آسیب‌هایی داشته باشد؟


در این‌گونه روابط معمولا فردی که دوست داشته می‌شود، به‌دلیل حس دلسوزی، ترحم یا احساس گناه در آن رابطه قرار می‌گیرد و پس از مدتی احساس زندانی‌بودن می‌کند و چنین فردی اگر به لحاظ اخلاقی شخصیت محکمی نداشته باشد، حتی گاهی ممکن است از ارزش‌های خودش عدول کند و وارد روابط موازی شود؛ به انضمام اینکه جدای از دوست‌داشته‌شدن، خود دوست‌داشتن هم حسی خوشایند و از نیازهای هر انسانی است که در چنین رابطه‌ای برطرف نمی‌شود. فردی که به‌طور یک‌طرفه به دیگری علاقه دارد هم هیچ‌گاه نیاز به مهر و محبتش ارضا نمی‌شود؛

در‌حالی‌که اگر در یک رابطه مناسب دوسویه قرار بگیرد، او نیز می‌تواند حس زیبای دوست‌داشته‌شدن را لمس کند. اساسا جذابیت افراد در یک رابطه مانند جذابیت موسیقی است. ممکن است یک آدمی نسبت‌ به یک آهنگ حس خوبی داشته باشد و دیگری نسبت به همان آهنگ حس خوبی نداشته باشد و این به معنای خوب یا بد بودن آن آهنگ نیست. در رابطه هم معیارهای ما برای انتخاب یا جذب‌شدن به یک نفر ممکن است متفاوت باشد.



حس حقارت و نادیده‌گرفته‌شدن قاعدتا خوشایند کسی نیست؛ با‌این‌وجود چرا بعضی از ما حاضریم این حس ناخوشایند را تحمل کنیم و همچنان در این‌گونه روابط باقی بمانیم؟


معمولا ریشه تمایل به این‌گونه روابط به برخی نقصان‌های شخصیتی بازمی‌گردد که ممکن است از کودکی در فردی وجود داشته باشد؛ مثلا اگر عزت‌نفس شخصی پایین باشد، ممکن است تصور کند که او به اندازه کافی خوب و دوست‌داشتنی نیست یا استحقاق برخورداری از یک رابطه مطلوب را ندارد. گاهی فکر می‌کنیم که اگر از چنین رابطه‌ای بیرون بیاییم، دیگر کسی نخواهد بود که ما را دوست داشته باشد، اما این تصور کاملا غلط است، چون در دنیا تفکرات و سلایق گوناگونی وجود دارد.

گاهی ما از اینکه فکر می‌کنیم بعد از بیرون‌آمدن از رابطه یک‌سویه ممکن است مدتی تنها بمانیم، وحشت داریم. به نظر من باید تلقی خود را از تنهایی عوض کنیم و بدانیم که در تنهایی هم چیزهایی زیبا و لذت‌بخشی وجود دارد. آن‌گاه اگر وارد رابطه هم بشویم، به‌خاطر ترس از تنهایی یا از موضع ضعف نخواهد بود.

من توصیه می‌کنم گاهی عمدا تنها‌بودن را تمرین کنیم؛ تنها به رستوران برویم، تنها به پارک برویم، تنها مسافرت کنیم و از فرصت تنهایی برای آرامش یا مطالعه استفاده کنیم. وقتی لذت تنهایی را هم تجربه کنیم و نکات مثبت موجود در آن را دریابیم، از ترس تنهایی تن به هر رابطه‌ای نخواهیم داد.



برای کسانی‌که به‌تازگی از یک رابطه عاطفی، نادرست بیرون آمده‌اند یا تجربه شکست عشقی را داشته‌اند چه توصیه‌هایی دارید و اطرافیان آن‌ها می‌توانند چه نقشی را در این زمینه ایفا کنند؟


بیشترین مسئله‌ای که در این شرایط روح این افراد را آزرده می‌کند این است که احساس می‌کنند درک نمی‌شوند. شکست عشقی مثل سوگ از‌دست‌دادن یک عزیز است، ولی گاهی از آن هم ناگوارتر به‌نظر می‌آید. وقتی ما عزیزی را از دست می‌دهیم، افراد زیادی دورو‌بر ما را می‌گیرند و سعی می‌کنند دلداری‌مان دهند و ما در این ایام مجوز این را داریم که هر چقدر دلمان می‌خواهد، سوگواری کنیم، اما وقتی شکست عشقی می‌خوریم، اطرافیانمان گاهی حتی به دیده تمسخر به این موضوع نگاه می‌کنند.



این زمان حدودا تا چه مدت طول می‌کشد؟


زمان آن در آدم‌های مختلف فرق می‌کند، اما حداقل دو تا سه ماه لازم است تا غم و اندوه کم‌رنگ شود و تازه آن زمان می‌توانیم کمی عقلانی‌تر با موضوع برخورد کرده و به نقصان‌های آن رابطه و اینکه چه چیز در آن اشتباه بوده، فکر کنیم. مثلا به این بیندیشیم که آیا اساسا انتخاب من در آن رابطه درست بوده یا اشتباه و اگر اصل انتخاب درست بوده، اشتباهات هر یک از طرفین را در شکست رابطه تحلیل کنیم و خوب است که بتوانیم سهم خودمان را هم در شکست رابطه ببینیم.



دیدن نقش خودمان در شکست رابطه، برای ما احساس گناه ایجاد نمی‌کند؟


نه؛ به شرط اینکه بدون سرزنش‌گری اشکالات رابطه را ببینیم و تحلیل کنیم و هدفمان هم این باشد که در روابط آینده‌مان این اشکالات را تکرار نکنیم. شاید هم اصلا به این نتیجه برسیم که من در رابطه قبلی‌ام اشتباه کرده بودم و حالا برمی‌گردم و همان رابطه قبلی را درست می‌کنم. همیشه هم لزوما شکست‌های عشقی به تمام‌شدن یک رابطه منجر نمی‌شوند.


عشق‌های یک‌طرفه و روابط عاطفی سالم


اما وقتی یک رابطه دیگر تمام شده، آیا برگشتن دوباره به آن صحیح است؟


چرا که نه! به نظر من در یک رابطه نگاه ما باید تعمیرکارانه باشد، نه تعویض‌کارانه؛ البته به‌شرط آنکه اصول اخلاقی و شرعی کاملا رعایت شود و در آن زمان هیچ یک از دو طرف متعهد به رابطه دیگری نشده باشند. در‌این‌صورت اگر در بررسی‌ها به این نتیجه برسیم که اصل انتخابمان درست بوده و برخی نقصان‌ها و اشتباهات دو طرف باعث شکست یک رابطه شده، می‌توان برگشت و آن رابطه را دوباره ترمیم کرد.

من همیشه در این زمینه مثالی می‌زنم و می‌گویم وقتی نخی را که پاره شده، گره می‌زنی، اتفاقا دوسر نخ به همدیگر نزدیک‌تر می‌شوند. واقعیت این است که وقتی دو طرف برای مدتی تنها می‌شوند فرصتی پیدا می‌کنند تا اشتباهات خودشان و دیگری را تحلیل کنند و درس‌های آن را بگیرند. اگر این فرایند به‌درستی طی شده باشد و دو طرف تصمیم داشته باشند که این بار اشتباهات قبلی را جبران کنند، اتفاقا رابطه محکم‌تر می‌شود. اما اگر قرار باشد همان آدم‌های قبلی باشیم و دوباره به رابطه برگردیم و دوباره به همان شکل رفتار کنیم، مشکلات به شکل شدیدتری دوباره بروز پیدا می‌کنند.



گاهی اوقات ما می‌دانیم که یک رابطه مناسب نیست و از آن بیرون می‌آییم، اما خاطرات آن فرد را نمی‌توانیم فراموش کنیم و گاهی در این زمینه دچار فوران احساسات می‌شویم. برای فراموش‌کردن این خاطرات و جلوگیری از بروز احساسات ناخوشایند چه می‌توان کرد؟


اینکه خاطرات قدیمی گاهی دوباره به ذهن ما بیایند، طبیعی است و ما نباید انتظار داشته باشیم که بتوانیم یک نفر را کاملا فراموش کنیم؛ چرا که اساسا فراموش‌کردن کار مغز است و معمولا هم امکان‌پذیر نیست. ما تنها می‌توانیم با استفاده از قدرت ذهنمان جنبه احساسی آن خاطرات را کم‌رنگ‌تر کنیم و اجازه ندهیم آن موضوع خیلی ذهن ما را اشغال کند.

اگر زمانی متوجه شدیم که آن موضوع ذهن ما را به خودش مشغول می‌کند و برایمان آزاردهنده است، یک راهش این است که به خود بگوییم: «این موضوع الان دارد خیلی فکر تو را مشغول می‌کند. آن را کنار بگذار و بعدا به آن فکر ‌کن.» اینکه ما به ذهنمان وعده بدهیم که بعدا به موضوعی فکر می‌کنیم، ذهن آرام می‌شود. می‌توانیم واقعا این کار را بکنیم؛ مثلا 5 دقیقه را اختصاص دهیم که به آن شخص فکر کنیم.

مسئله دیگر این است که در این مورد خود را در معرض تحریک ذهنی یا عاطفی قرار ندهیم؛ مثلا به مکان‌هایی که با آن فرد خاطرات زیادی داشته‌ایم، نرویم، صفحات اجتماعی‌اش را در فضای مجازی دنبال نکنیم، اجسام یا هدایایی که برایمان یادآور اوست را به دیگران ببخشیم یا از معرض دید مداوم خود دورنگه داریم تا این فرایند برایمان آسان‌تر طی شود.



به نظر شما در یک رابطه خوب، چه میزان از اختلاف بین دو طرف قابل‌تحمل است و برای زندگی مشکلی ایجاد نمی‌کند؟


ما باید بپذیریم که در زندگی مشترک احتمال بسیار کمی وجود دارد که بتوانیم دیگری را تغییر دهیم، اما توانایی تغییر‌دادن خودمان را برای بهبود رابطه داریم. به نظر من میزان قابل‌توجهی از اختلاف هم می‌تواند مشکلی را ایجاد نکند؛ به شرط آنکه جاذبه آن رابطه برای ما به‌گونه‌ای باشد که حاضر باشیم به خاطرش یا خودمان را تغییر دهیم و یا نقایص و اشتباهات طرف مقابل را بپذیریم و توقعاتمان را از طرف مقابل کاهش دهیم. تفاهم به‌معنای توانایی درک تفاوت‌هاست.اگر جاذبه اولیه برای این کار بین دو طرف وجود داشته باشد، تفاوت‌ها مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ در‌غیر‌این‌صورت حتی اختلاف به میزان کم نیز می‌تواند مشکل‌ساز باشد.


آخرین مطالب


مشاهده ی همه

معرفی محصول از سایت موفقیت


مشاهده ی همه

دیدگاهتان را بنویسید

footer background