
بال نمیخواهم، بالهایم تو باش!
چهار نفر از شاگردان مدرسه شیوانا خود را برای یک مسابقه شمشیربازی سراسری آماده میکردند. یک روز مانده به آخرین روز مسابقه شاگردان نزد شیوانا جمع شدند و از او خواستند تا راهی نشان دهد تا آنها قدرت روانی و جسمی لازم برای پیروزی را در مسابقه فردا به دست آورند و بر حریفان غلبه کنند. شیوانا لختی سکوت کرد و سپس از آنها خواست گوشه خلوتی برای خود پیدا کنند و دعایی در دل بگردانند و از خالق هستی اجابت آن دعا را بخواهند. شاگردان چنین کردند. یکی از آنها که از بقیه آرامتر بود پس از آنکه دعای کوتاهی را خواند با آرامش به گوشهای رفت و با آسودگی و اطمینان کامل خوابید. آن سه تای بقیه تا چند ساعت دعای خود را تکرار کردند و سپس به بستر رفتند و خوابیدند.
روز بعد آن شاگردی که خیلی آرام بود موفق شد به خوبی و البته با حوادث شانسی و تصادفی عجیب و باورنکردنی حریفان را شکست دهد و مقام اول را به دست آورد و بقیه شاگردان نتوانستند مانند او مقام بیاورند.
بعد از مسابقه شاگردان همگی دور شیوانا جمع شدند و در حالی که شاگرد نفر اولی هم حضور داشت از شیوانا پرسیدند: "چرا با وجودی که همه ما در یک مدرسه درس شمشیرزنی آموختیم و همگی به یک اندازه مهارت داشتیم اما این شاگرد آرام و مطمئن توانست اول شود و ما مقامی به دست نیاوردیم؟"
شیوانا پرسید: "به من بگویید دیشب چه دعایی کردید و از خالق هستی چه خواستید؟"
شاگردان یکییکی دعایشان را گفتند. یکی گفت از خدا خواسته به شمشیرش قدرت جادویی بدهد. دیگری گفت از خدا خواسته تا بازوان و ضرباتش را از همه قویتر کند و آن سومی گفت که از خالق کاینات خواسته تا به کمک فرشتگان نامرییاش ضربه شمشیر حریفان را ضعیف و شمشیر او را قویترین سازد.
شیوانا سپس دستی بر شانههای شاگرد آرام و نفر اول زد و به او گفت: "دعای تو چه بود؟"
پسر آرام لبخندی زد و با شرم گفت: "من از خدا خواستم خودش شمشیر من باشد. همین! و بعد هم با اطمینان از اینکه روز مسابقه او خودش شمشیر خواهد زد با آرامش خوابیدم و امروز هم در تمام لحظههای مسابقه میدیدم که یک نیرویی نامریی شمشیر مرا به این سمت و آن سمت میبرد و اتفاقات عجیب حریفان را یکییکی از مقابلم دور میکرد. من کاری نکردم و او خودش امروز همانطور که دیشب خواسته بودم شمشیر من شد و به جای من شمشیر زد."
شیوانا گفت: "اگر خواستید دعا کنید، اینگونه دعا کنید. برای اینکه پرواز کنید به جای اینکه از خالق هستی بالهای قدرتمند بخواهید از او بخواهید که خودش بالهای شما باشد. سپس به برآورده شدن آرزویتان ایمان داشته باشید و با این باور که زیر بالهای او قرار دارید به کارتان برسید. باید به جای بال از او میخواستید که خودش بال شما بشود. آن وقت معنای آرامش و اوج گرفتن را با تمام وجود احساس میکردید."


تصمیم ناآگاهانه نداریم!

هرچیزی را تماشا نکنید!

14 قانون برای ارائه خدمات بینظیر به مشتریان
