
هر کسی را جلوهای است!
مرد ثروتمندی دختری زیبا و صاحب جمال داشت. روزی پسری با شرایط بسیار مناسب به خواستگاری دختر آمد و مرد ثروتمند شرط ازدواج را آن گذاشت که پسر به مدت سه ماه در آسیاب دهکده کنار آسیابان و دختر آسیابان کار کند و نشان دهد که حاضر است به کار سختی مثل آسیابانی برای رسیدن به دختر ایدهآلش تن در دهد. پسر قبول کرد و در آسیاب همراه آسیابان و دختر آسیابان شروع به کار کرد.
هفتهای که گذشت مرد ثروتمند نزد شیوانا آمد و قضیه را برای شیوانا تعریف کرد و گفت: "من این کار را کردم تا آن پسر جوان ثابت کند میتواند در سختترین شرایط زندگی همراه دختر من باشد! نظر شما چیست استاد!؟"
شیوانا لبخندی زد و گفت: "تو چگونه گمان کردی که پسری جوان به مدت نود روز در آسیاب کنار آسیابان و دختر دمبختش کار کند و به دختر آسیابان دل نبندد!!؟"
مرد ثروتمند با غرور گفت: "میدانید چه میگويید استاد! دختر من در کمال زیبایی و وجاهت است. پوست بلورین و چشمان آبی او در این دیار یکتا ندارد. به انواع هنرها آراسته است و در سخنوری و شعر همتا ندارد. از بابت ثروت هم که تمام ثروت من به او خواهد رسید. چگونه ممکن است پسرک، دختر مرا رها کند و با دختر آسیابان جفت گردد. این از محالات است!"
شیوانا سری به علامت مخالفت تکان داد و گفت: "اشتباه مکن!! شاید تک دختر تو زیبا و صاحبجمال باشد اما فراموش نکن که هر دختری در عالم حتی زشتترین آنها هم جلوهای برای دوست داشتن دارد. اگر آن پسر در طول این نود روز فقط برای لحظای آن جلوه خواستنی را در رفتار و سکنات دختر آسیابان و خانوادهاش ببیند، دیری نخواهد پايید که قید دختر مال و منال تو را خواهد زد و با همان دختر آسیابان ازدواج خواهد کرد. خطاست اگر تصور کنیم دختران و پسران هم سن و سال و آماده ازدواج وقتی کنار همدیگر قرار میگیرند در بین خود به جستوجوی جلوهای خواستنی برای دل باختن و همسر شدن نگردند. بیجهت خواستگاری به این خوبی را از دست دادی!"
مرد ثروتمند نیشخندی زد و گفت: "استاد! مطمئن باشید که چنین نخواهد شد! من دختر آسیابان را بارها در بازار دهکده دیدهام و امکان ندارد چیز زیبایی در رخسار او پیدا شود که کسی را به سمت خود جلب کند!"
مرد ثروتمند از نزد شیوانا رفت و چهل روز بعد دوباره به سراغ استاد آمد و با حالتی غمگین و افسرده گفت: "حق با شما بود استاد!! پسرک به دختر آسیابان دل باخت و او را به جای دختر بینظیر و یکتای من برگزید! من متاسفانه خواستگار خوبی را از دست دادم. اما از این بابت ناراحت نیستم. فقط میخواهم بدانم پسرک در دختر آسیابان چه دید که دختر صاحب جمال من را پس زد و به سراغ دختر آسیابان رفت؟ از شما میخواهم شخصا این مساله را از پسرک بپرسید و خبرش را به من بدهید!"
عصر همان روز پسر و دختر آسیابان نزد شیوانا آمدند تا با دعای خیرش پیوند زناشوییشان را متبرک گرداند. شیوانا از پسر پرسید: "در بین جلوههای دوست داشتنی همسرت کدام یک تو را شیفته او ساخت؟"
و پسر گفت: "روزها و هفتهها که در آسیاب به سختی کار میکردیم. هر وقت نزدیک غروب میشد، گرد سفیدی آرد تمام سر و شانه و ابروهای من و آسیابان و دخترش را میپوشاند. ما دم غروب بیرون آسیاب کنار جوی آب بساط چای و عصرانه فراهم میساختیم و با همان سر و صورت آردی استراحت میکردیم. دیدن دختر آسیابان در آن حالت خاکی و آرد آلود برای من یکی از جالبترین صحنهها بود که مطمئنم دختر مرد ثروتمند هرگز نمیتواند چنان صحنهای را در زندگی برایم فراهم کند. به همین خاطر تصمیم آخرم را گرفتم و دختر را از آسیابان خواستگاری کردم."
روز بعد مرد ثروتمند نزد شیوانا آمد و دلیل پسرک را پرسید. شیوانا در حالی که نمیتوانست خنده خود را نگه دارد گفت: "چیزی راجع به آرد و خستگی گفت اما من میدانم او در این مدت توانست برای لحظهای جلوه پسندیدنی و خواستنی دختر آسیابان را شاهد باشد. اشتباه تو از ابتدا این بود که جلوههای شخصی اشخاص را نادیده گرفتی و پسرک را به آن آسیاب فرستادی. برخیز و برو که اگر دختر زیبای تو الان هزاران خروار آرد بر سر و رویش بمالد باز هم در نظر آن پسر، از لحاظ دلربایی نمیتواند به گرد پای دختر آسیابان برسد! تو مگر این شعر قدیمی را نشنیده بودی که هر کسی را جلوهای است! زان جلوهها اندیشه کن!"


ده راهکار دکتر احمد حلت برای داشتن آرامش در میانسالی

جزایر قناری

تولدی دوباره
