به نظر میرسد همۀ افراد بشر آرزوی موفّقیّت و ترس از شکست را حتّی آنگاه که تجربهای عینی از آنها ندارند درک میکنند. در جوامع بشری، و به ویژه در نظامهای آموزشی، شیرینی موفّقیّت و تلخی شکست پیشفرض هستند. موفّقیّت و شکست دو قطب مثبت و منفی همۀ تلاشها دانسته میشوند. امّا آیا به واقع چنین است؟
آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
شکستهای مشاهیر موفّق
نگاهی به گذشتۀ مشاهیر موفّق آشکارا نشان میدهد که شکست و حتّی تکرار آن جزء جداییناپذیر مسیری است که برای رسیدن به موفّقیّت باید پیمود. در ادامه به چند نمونه از شکستهای افراد موفّق اشاره میشود.
آکیو موریتا: اسمی ناآشناست در پسِ برند بسیار آشنای سونی. نخستین محصول سونی پلوپزی بود که برنج را میسوزاند و کمتر از 100 عدد از آن فروخته شد. این بازخورد منفی مانع تلاشهای موریتا و شرکایش در تأسیس شرکت مولتیبیلیارد دلاری سونی نشد.
والت دیزنی: سردبیر روزنامهای او را به خاطر «نداشتن تخیّل و ایدههای خوب» اخراج کرد. او کارش را در پارکینگ خانهاش آغاز کرد و چند بار ورشکسته شد. سالها بعد والت دیزنی با پشتکار و تلاش در صنعت فیلمسازی میلیاردر شد.
جک لندن: این نویسندۀ آمریکایی رمانهای پرفروش «آوای وحش» و «سپیددندان» را در کارنامۀ خود دارد. نخستین داستان جک لندن پیش از پذیرش برای چاپ 600 بار از سوی ناشران رد شد.
ونسان ونگوگ: در زمان حیاتش فقط یکی از نقّاشیهایش را فروخت آن هم به قیمتی پایین به یکی از دوستانش. ونگوگ برای اتمام تابلوهایش بسیار گرسنگی میکشید و تنها پس از مرگش بود که صدها میلیون دلار از آثارش به دست آمد.
آنچه از مرور سرگذشت این بزرگان برداشت میشود در نگاه نخست پشت سر گذاشتن شکستهای مکرّر و دستیابی به موفّقیّتهایی کمنظیر است. امّا نگاهی دقیقتر ما را به پشت صحنۀ این «به اصطلاح» شکستها و «به اصطلاح» موفّقیّتها رهنمون میشود، پشت صحنهای که مواجهه با خطاها و پشتکار در ادامۀ مسیر تا سودرسانی به دیگران را شامل میشود و به دلیل تعاریف سطحی و گاه غلط از «موفّقیّت» و «شکست» در اکثر مواقع مغفول میماند.
در بخش بعدی، تعریفی علمی از «موفّقیّت» با رویکردی برگرفته از روند طبیعی زندگی اجتماعی و سیر تکامل در طبیعت ارائه میشود.
موفّقیّت: مفهومی پویا
در سطور پیش رو نظرات پژوهشگرانی مطرح میشود که موفّقیّت را نه دستیافتی مقطعی که روندی پویا میدانند، طی مسیری که «رشد» والاترین دستاورد آن است.

موفّقیّت سفر است
مکسول اشاره میکند که در جوامع مفاهیمی به تکرار امّا به اشتباه به موفّقیّت گره زده شدهاند: ثروت، احساس شادی، قدرت، و دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده یا رسیدن به مقاصد. او معتقد است که هیچیک از اینها موفّقیّت نیستند؛ موفّقیّت نتیجهای خوشایند یا خودِ مقصد نیست.
موفّقیّت آن است که هدف را بشناسیم، تا حدّ اعلا تواناییهای خود را رشد دهیم و برای دیگران مفید باشیم. پس موفّقیّت سه جزء دارد:
شناخت هدف: هر یک از ما در زندگی مأموریتی داریم و به منظوری خاص خلق شدهایم، پس هر یک از ما باید در زندگی هدفی متفاوت از اهداف دیگران داشته باشیم و مسئولیّت ما در این جهان شناخت آن هدف است.
رشد تواناییها: نسبت آنچه هستیم به آنچه ممکن بود باشیم میزان موفّقیّت را نشان میدهد. چهار عامل در رشد تواناییها مؤثّرند: تمرکز بر هدف اصلی، تمرکز بر پیشرفت مداوم، فراموش کردن گذشته (و در واقع بازیابی خود از اشتباهات گذشته) و تمرکز بر آینده.
سودرسانی به دیگران: یاری رساندن به دیگران تنهایی سفر را میزداید. با آنچه به دست میآوریم امرار معاش میکنیم ولی با آنچه به دیگران میبخشیم زندگی میکنیم.
جالب آن است که همۀ انسانها بر اساس این تعریف از موفّقیّت میتوانند موفّق باشند؛ همۀ انسانها، فارغ از سطح سواد و تحصیلات، این توان را دارند که هدف خود را بشناسند، تواناییهای بالقوّۀ خود را رشد دهند و به دیگران یاری رسانند.

موفّقیّت سیر تکامل است
زیستشناسان ظهور راهحلها از دل شکستها را در واژۀ «تکامل» تعریف میکنند. تکامل فرآیندی مشتق از بقای سازگارترینها و شکست کمترسازگارهاست، فرآیندی شامل «تنوّع» و «انتخاب» و تکرار پیوستۀ آنها.
تعمیم این فرضیه در حوزۀ پژوهش بدان صورت است که عدم قطعیّت در پاسخ به مسئلهای پژوهشگر را به آزمایشهایی با رویکردهای متنوّع و انتخاب مناسبترین رویکرد در پاسخ به آن مسئله وا میدارد.
بهکارگیری رهیافتهای گوناگون بهترین راه برخورد با مسائل حلناشده است و این یعنی «تنوّع». اگر تنوّع در رهیافتها بخشی از فرآیند تکامل در حلّ مسئله باشد، باید بپذیریم که حدّاقل برخی از رهیافتها ناکارآمدند.
ناکارآمدی رهیافتها به معنای خطا در آزمون و در نتیجه شکست آنهاست. پذیرش روند آزمون و خطا برای غربال رهیافتهای ممکن در حلّ مسئله و حذف رهیافتهای ناکارآمد مستلزم پذیرش خطا و در پی آن پذیرش شکست است. پس شکست اجتنابناپذیر و در واقع بخشی جداناشدنی از فرآیند تکامل است.

رشد و قوانین آن
«رشد» مناسبترین واژه برای نامگذاری مسیری است که به موفّقیّت میانجامد. برای کشف هدفمان، باید خودآگاهی را رشد دهیم. برای اینکه انسان بهتری باشیم، باید شخصیّت را رشد دهیم.
مکسول معتقد است که در مسیر رشد هشت دام وجود دارد:
1 ) خلأ پیشفرض، اینکه فکر میکنیم رشد فرآیندی خودبهخودی است.
2 ) خلأ دانش، اینکه نمیدانیم چگونه رشد کنیم.
3 ) خلأ زمانبندی، اینکه فکر میکنیم زمان مناسبی برای شروع نیست.
4 ) خلأ اشتباه، اینکه از اشتباه کردن میترسیم.
5) خلأ کمالیابی، اینکه پیش از شروع به دنبال بهترین راهیم.
6 ) خلأ انگیزه، اینکه تمایلی به انجام کار نداریم.
7) خلأ مقایسه، اینکه بقیّه را بهتر از خود میبینیم.
8) خلأ توقّع، اینکه فکر میکردیم کار از این سادهتر باشد.
برای گذر از این دامها و به منظور رشد صحیح، پانزده قانون وضع میشود:
1- قانون هدفمندی: به یاد داشته باشیم که رشد تصادفی نیست. برای رشد هدفمند و رسیدن به موفّقیّت باید به سه پرسش پاسخ دهیم:
(1) به کجا میرویم؟
(2) از کدام مسیر میرویم؟
(3) تا کجا میرویم؟
2– قانون آگاهی: برای رشد کردن باید خود را بشناسیم؛ باید از تواناییها و ضعفهای خود آگاه باشیم، علایق خود را بدانیم و فرصتها را از دست ندهیم.
3- قانون آیینه: برای افزایش ارزش خود باید ارزش خود را بدانیم. قدر خود را دانستن عزّت نفس را تقویت میکند که مهمترین انگیزۀ روانشناختی افراد برای رشد است.
4- قانون تأمّل: اندکی مکث، صبر و تأمّل فرصتی برای درس گرفتن از تجربهها فراهم میآورد. مکث هدفمند تفکّر عمیق را میسّر میکند.
5- قانون پایداری: انگیزه برای شروع لازم است و نظم برای ادامۀ مسیر. باید چگونگی و چرایی پیشرفت مداوم را بدانیم و شکیبا باشیم.
6- قانون محیط: رشد در محیط مساعد ممکن میشود. به جای آنکه اسیر محیط اطراف باشیم، باید با توجّه به هدفمان محیط را برای رشد تغییر دهیم.
7- قانون طرّاحی: برای حدّاکثر رشد باید برنامهریزی کرد. برای رشد نظاممند باید برنامهای نظاممند داشته باشیم، نظاممند بیندیشیم و نظاممند عمل کنیم.
8- قانون درد: مدیریت خوب تجربههای بد به رشد میانجامد. نحوۀ برخورد با دردها خودِ ما را میسازد. باید درد را پذیرفت، درسی که در آن نهفته است را یافت و به دنبال تغییری مثبت در پی آن بود.
9- قانون نردبان: رشد شخصیّت نمایندۀ رشد فردی است. کسب فضایل انسانی یکی پس از دیگری فرد را در صعود به موفّقیّت یاری میرساند. اخلاقمداری ریشه در این قانون دارد.
10- قانون نوارکش: برای ادامۀ رشد تنش و کشمکش بین آنچه هستیم و آنچه میتوانستیم باشیم باید حفظ شود. تواناییهای بالقوّه، اعم از تواناییهای جسمانی، ذهنی و روحانی، را باید بپرورانیم. حرکت و پویایی از درون ما آغاز میشود و به محیط بیرون بسط مییابد.
11- قانون مبادله: برای بزرگ شدن باید تسلیم شد. باید بتوانیم از داشتههایمان چشم بپوشیم تا آنچه بالقوّه در وجود خود داریم فرصتی برای رشد پیدا کند. در واقع موفّقیّت همیشه افزودن بر داشتهها نیست، گاه باید از داشتهها کاست یا آنها را با چیزی دیگر تعویض کرد.
12- قانون کنجکاوی: انگیزۀ رشد پرسیدن چراست. کنجکاوی انگیزۀ یادگیری است و به فرد اجازه میدهد که فراتر از رخدادهای عادی بیندیشد.
13- قانون الگوبرداری: پیشرفت بی آنکه الگویی جز خود داشته باشیم سخت است. شخصیّت والای انسانی، تجربههای ارزیابیشده، دانش و وسعت نگرش، روابط با همنوعان و توانایی حمایت از جمله معیارهایی هستند که در انتخاب الگو باید در نظر گرفته شوند.
14- قانون انبساط: رشد همیشه ظرفیت فرد را افزایش میدهد که به این ترتیب پایانی برای رشد نخواهیم داشت. این افزایش ظرفیت هم درونی است (مانند افزایش ظرفیت اندیشه) و هم بیرونی (مانند درگیر کردن افراد بیشتر در پژوهش).
15- قانون یاریرسانی: رشد دادن خود ما را قادر میسازد که در رشد دیگران هم مؤثّر باشیم. به یاد داشته باشیم آنچه میزان موفّقیّت را نشان میدهد تعداد افرادی نیستند که به ما خدمت میکنند بلکه تعداد افرادی هستند که ما به آنها خدمت میکنیم.

شکست و یادگیری از آن
شناخت شکست و دانش برخورد مناسب با آن از مسائل مهم در روند رشد است. تأکید جامعه بر موفّقیّت اهمّیّت و نقش شکست در یادگیری و رشد فرد را میپوشاند و آنچه بر وخامت این روند میافزاید نگاه منفی و شرمآگین به شکست است که فرد را از آزمودن ناشناختهها باز میدارد و به راههای کوتاهتر، آسانتر و دردسترستر سوق میدهد.
به گفتۀ مکآردل شکست اشتباهی است که بدون فیلتر امنیّتی صورت گرفته است. در بخش قبلی توضیح دادیم که شکست اجتنابناپذیر است. پس باید بدانیم که اگرچه با افزایش فیلترهای امنیّتی میتوان تعداد خطاهایی که به شکست منجر میشوند را کاهش داد، حذف مطلق شکست ممکن نیست.
البتّه باید تلاش کرد فضایی امن برای شکست فراهم کرد یا کار را در گامهایی کوتاه پیش برد تا شکست «قابل بقا» باشد. هزینههای جانی، مالی و اعتباری کار از جمله مواردی هستند که در این خصوص باید در نظر گرفت و این بدان معناست که شکست، اگرچه اجتنابناپذیر است، به هر بهایی جایز نیست.
پس شکست «آزاد» نیست! همچنین، باید توجّه داشت که شکست آنگاه که از عدم کفایت و کمکاری برآید بیارزش است.
پذیرش شکست و یادگیری از آن مسئلهای پیچیده است که بیشتر نصیحتی کلیشهای به نظر میرسد.
هارفورد سه مانع در یادگیری از شکستها بر میشمرد:
(1) انکار که ناشی از عدم توانایی در تفکیک خطاها از حسّ خودارزشی است.
(2) رفتار خودتخریبی که از تعقیب بیجای شکستها و پیچیده کردن شرایط برای جبران آنها بر میآید.
(3) بازتعبیر مثبت از شکستها که همان موفّقیّت انگاشتن شکستهاست.
حال این سؤال مطرح میشود که:

چطور با شکست مواجه شویم ؟
مکسول معتقد است که برای شکست رو به جلو داشتن هفت توانایی لازم است:
اوّل، ردّ شکست: باید بتوان تصویری درونهایشده از خود داشت و ارزش خود را در عملکردها ندید. کسانی که این توانایی را دارند به جای اینکه بگویند «من شکست خوردم» میگویند «اشتباه کردم».
دوّم، شکست را موقّتی دانستن: اگر شکستها را دائمی بدانیم، گرفتار میمانیم، از تلاش دست میکشیم و هرگز استعدادهای بالقوّۀ خود را باور نمیکنیم.
سوّم، شکست را رویدادی منفرد دانستن: شکست حادثهای لحظهای است و نه یک بیماری واگیر که همۀ لحظات زندگی را آلوده کند.
چهارم، توقّعات واقعبینانه داشتن: دستیابی به آنچه میخواهیم نیازمند صرف وقت، تلاش و قدرت رویارویی با کمبودها و نقصها است. با در نظر گرفتن این مؤلّفهها باید توقّعی منطقی از پیشرفت داشته باشیم.
پنجم، تمرکز بر نقاط قوّت: تمرکز بر نقاط ضعف تا آنجا جایز است که به رفع آنها کمک کند. در غیر این صورت، باید با یادآوری موفّقیّتها نقاط قوّت را بسط داد.
ششم، متنوّع ساختن رهیافتها: تغییر در شیوۀ برخورد با مشکلات و آزمودن رهیافتهای گوناگون میتواند به موفّقیّت منجر شود.
هفتم، باز یافتن (خود): پس از شکست، باید خود را باز یافت. نگرش مثبت به ادامۀ تلاش برای دستیابی به موفّقیّت و پذیرش این نکته که شکست در دنیای خارج واقع میشود و نه در درون ما در تقویت این توانایی مؤثّر است.
جمعبندی
در این مقاله، پس از مروری کوتاه بر شکستهای مشاهیر موفّق به مفهوم «موفّقیّت» پرداختیم . بر اساس نظرات مکسول و هارفورد نشان دادیم که موفّقیّت مفهومی پویا و در واقع همان روند رو به رشد فرد در طیّ مسیر تکامل است. پس از آن خلأهایی که در مسیر رشد وجود دارند و نیز قوانین رشد را مطرح کردیم. در پایان هم به مفهوم «شکست» رسیدیم و اشاره کردیم که پذیرش شکست در گرو یادگیری از آن است.