آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
پرسش۱۳۱:
من کارم شیفتی است و خیلی نسبت به افکار و لحن صحبتهای همکارانم حساسم. چه کار کنم که اعتمادبهنفس پیدا کنم و روحیه بهتری برای حضور در محل کار داشته باشم؟
پاسخ:
محیط کار و نوع روابط با همکاران از جمله عوامل مهم در میزان رضایتمندی شغلی است و تاثیر بسیار زیادی در زندگی فردی و اجتماعی افراد دارد؛ ولی میزان تحمل و کنارآمدن با ناملایمات رفتاری در محیط کار بخشی دیگر از بعد شخصیتی و انطباق با محیط کار است که در افراد مختلف، بسیار متفاوت است.
یک مسئله بسیار مهم در زندگی (فردی/ اجتماعی) این است که ما نمیتوانیم دیگران را تغییر دهیم، ولی میتوانیم بهترین تغییردهنده دنیای خودمان باشیم؛ پس به شما پیشنهاد میکنم فقط همانطوریکه دوست دارید دیگران با شما رفتار کنند، شما هم با آنها رفتار کنید تا دنیای بهتری برای خودتان بسازید و حس بهتری داشته باشید. این خود یک مهارت بزرگ در زندگی است.
پرسش۱۳۲:
دختری بیستوچهار ساله و تکفرزند خانواده هستم. از بچگی به دلیل حساسیت پدرم همهچیز برایم فراهم بوده است. اما مشکل من این است که کارهایم را مدام از امروز به فردا میاندازم و هرگاه بخواهم کاری را انجام دهم، دوست دارم آن کار را بهنحواحسن و با بهترین نتیجه ممکن به انجام برسانم. همچنین مسئلهای که بسیار آزارم میدهد این است که هر تصمیمی میگیرم، نمیتوانم بیشتر از چند روز به آن عمل كنم. با اینكه این موضوع از نظر دیگران بیاهمیت است، اما برای من مشكل جدی ایجاد كرده و زندگیام را به هم ریخته است. خواهش میكنم راهنماییام كنید.
پاسخ:
اهمالکاری یا PROCRASTINATION به معنی فاصلهگذاری میان تصمیم و اجراست که دلایل گوناگونی دارد؛ یکی از این موارد کمالطلبی بیشازحد فردی است که تصور میکند تنها مدل انجام یک کار، آن است که به بهترین شکل انجام شود؛ مثلا یک دانشجو برای تحویل پایاننامه با دو سال تحقیقات خوب، بتواند هم پایاننامه استثنایی ارائه دهد و هم سه مقاله خوب از آن پایاننامه استخراج کند؛ اما چیزی که معمولا در این زمان برای او مهم است ارائه هرچهزودتر آن تحقیق و انجام کارهای فارغالتحصیلیاش است و اینجاست که فکر میکند باید کار را تحویل دهد و بعدها به بررسیهای تکمیلی بپردازد. یکی دیگر از عوامل اهمالکاری بسیار صحبتکردن درمورد تصمیمات و رویاهای خود با دیگران است.
انتشارات ارجمندی کتابی با همین نام را درباره حل مسئله اهمالکاری منتشر کرده است که خواندنش خالی از لطف نیست.
پرسش۱۳۳:
در ۲۴ سالگي با مردي ۲۸ ساله به نام سپهر نامزد کردم. در دوران نامزدی متوجه بیمحلیها و رفتارهای تند و آزاردهنده نامزدم شدم. هر چقدر تلاش کردم رابطه را درست کنم، نشد که نشد! حتی نزد مشاور هم رفتم ولی از سوی نامزدم متهم شدم كه از بقیه خط ميگيرم و استقلال شخصیتی ندارم. به هرحال نامزدی به هم خورد و من دوران سختی را تجربه کردم. اخیرا خواستگاری دارم كه حسابدار است و ۳۱ سال دارد. چند باری با هم صحبت كردهايم. ظاهرا اوضاع منطقی پیش میرود ولی گاهی دست به رفتارهایی میزنم که برای خودم هم عجیب است! بداخلاقی میکنم اما او سعی میکند آرامم کند. به او میگوم مدتی با من تماس نگیر، اما بعد خودم میروم به سمتش. گیج شدهام. این خودِ جدیدم را نمیشناسم. لطفا راهنماییام کنید.
پاسخ:
وقتی یک رابطه عاطفی، نامزدی یا حتی ازدواج به قهقرا میرود و به اتمام میرسد، دورانی در زندگی انسان آغاز میشود که گویی از بهشت اخراج شده است. مدتی میگذرد تا موضوع را هضم کنید. نوشتن درباره این دوره درماندگی آسان نیست و این جمله هم غلط است که “زمان میگذرد و حل میشود”. به هرحال تصمیم میگیرید به زندگی برگردید. در جریان زندگی عادی از بقیه پیشنهادهایی دریافت میکنید، بقیهای که حتی شاید قبلا آرزوی بودن با آنها را داشتید. وارد رابطه میشوید و هر چه میگذرد میبینید که عوض شدهاید و گاهی اوقات طرف را تحویل نمیگیرید و حتی بیدلیل آزار میدهید. طرف مقابل تلاش میکند رابطه را درست کند و شما با او همکاری نمیکنید!
بگذارید همینجا هشدار اصلی را بدهم: شما بخشی در درونتان پیدا کردهاید به نام “سپهر” که دارید با بقیه زندگیاش میکنید. بخشی خطرناک، آزرده و پر از خشم که ناگهان در رابطه بعدیتان بالا میآيد! شما خود سپهر را (که شما را آزرده) شروع به زیستن میکنید. اینجاست که مکانیسم خشم و درماندگی نسبت به بیرون (سپهر و امثال او) به سمت خودتان سوگیری میشود و شما از خودتان نیز متنفر میشوید. این کار اشتباه است. هر آدم بالغی باید مراقب باشد چون تاثیراتی که از بقیه روابط جدیاش دریافت میکند، قطعا بخشهایی معادل در زندگی او ایجاد میکند که ممکن است بدون کنترل او، شروع به زیستن آگاهانه کنند.
جالب است بدانید این مکانیسم روانی را شما قبلا تجربه کردهاید. ما اگر پدری مهربان داشته باشیم، در روابطمان احتمال دارد مهربانی از جنس پدر را با بقیه زندگی کنیم، یعنی ما هم در دریافت ویژگیهای مثبت و هم ویژگیهای منفی از این مکانیسم استفاده میکنیم. به همین دلیل بايد در انتخاب دوست دقت کنیم زیرا رفتار بد دوست میتواند تمساح درون خود ما را بیدار کند و برعکس مجاورت با افراد سالم، ما را به سمت تعادل و سلامت روان پیش میبرد.
صحبت آخر: وقتی رابطهای به شکلی آزاردهنده تمام میشود که یک نفر شما را کنار میگذارد یا خیانت میکند یا… باید ضمن سوگواری بر خود و دردهایتان مراقب باشید که حتما آن رابطه را در خلوتتان با درایت و بالغانه بررسی کنید و تصمیم بگیرید از ین به بعد چگونه باشید و چگونه نباشید. مشاور حاذق میتواند اینجا به شما کمک کند تا متوجه باشید كه هر تجربه افسردگی، روح ما را باردار نوعی تازه شدن از خودمان میکند. مراقبت از این جنین، سقط نکردن آن یا ناقصالخلقه به دنيا نیاوردنش وظیفه بزرگی است که زندگی بر عهده ما میگذارد.
پرسش۱۳۴:
من امسال سیساله میشوم ولی هنوز گیجم و نمیتوانم تصمیم بگیرم كه چه کار کنم. امسال برای دکترا اپلای کردم کانادا که ریجکت شدم. رشتهام فلسفه است و زیاد هم از ریجکت شدن ناراحت نیستم، چون نميدانستم بعد از تمام شدن دکترا چه کار کنم! لیسانسم فیزیک بوده و كارشناسي ارشدم را در رشته فلسفه گرفتم. حالا ماندم ادامه تحصیل بدهم، رشتهام را عوض کنم، بیخیال ادامه تحصیل بشوم، بیخیال خارج بشوم یا… دوست ندارم بعدا پشیمان شوم. فکر میکنم عشق خارج هم ولم نمیکند، چون تقریبا همه دوستان صمیمیام رفتهاند و تعریف میکنند که آنجا بهشت است! احساس بیمصرف بودن ميكنم! از فلسفه هم که نمیشود پول درآورد. دلم میخواهد پول داشته باشم تا کمی شادتر زندگی کنم. به من بگوييد چطور میشود در این شرایط تصمیم درستی گرفت؟ چطور خودم را از اين گیجی درآورم؟
پاسخ:
چند بحث را با هم مطرح کردید. ورود به دهه چهارم زندگي مستلزم این است که يك دختر تکلیف چند موضوع را روشن کرده باشد: کار، ازدواج، بچه (در صورت تاهل) و درآمد. شما از رشته فیزیک به رشته فلسفه رفتهايد و این كار جسارت زیادی میخواهد. تیپهای خاص و پرجرات به سراغ این نوع تغییرات میروند. احتمال میدهم که مشرب روانشناختی شما NF ایدهآلگرا باشد (در تست MBTI) پس هر چیزی در زندگیتان باید فارغ از دستاوردهایش، به شما معنا هم بدهد. باید خارج از ایران را تجربه کنید (تصمیمگیری درباره مهاجرت امری جداگانه است) واقعا بهشتی که میگویند، توهم است، اما تجربه خوبي است.
احساس بیفایده بودن: این یکی خیلی مهمتر است، در دانشهای بنیادین و امری مثل فلسفه معمولا چنین حسهایی وجود دارد. آرزوهای شما از جنس دستاورد است پس بهتر است به سمت pragmatism سوگیری کنید. باید جایی مفید باشید وگرنه احساس خوبي نداريد. تدریس فلسفه برای نوجوانان و نوشتن کتابهای فلسفه به زبان ساده برای غیرفیلسوفان، میتوانند فعالیتهای پرثمری باشند.
توصیه اول من قطعا ادامه تحصیل نیست. ازدواج و رابطه عاطفی اولویت بهتری است. معنای خوبی به شما میدهد و شما را با خودتان مواجه میکند.
پرسش۱۳۵:
دختري ۲۸ ساله هستم كه به تازگي مدرك كارشناسي ارشد را در رشته زیستشناسي گرفتهام.مشكل از اينجا ناشي ميشود كه من علاقهمند به رشتهام هستم به طوري كه ممكن است تمام روز به يك قضيه يا مسالهاي در اين مورد فكر، تحقيق و يا مطالعه كنم. از اين كار خيلي لذت ميبرم، به طور كلي اين طور تصور ميكنم هر ساعت و لحظهاي كه مطالعه ميكنم و يا درس ميخوانم كار مفيدي است. اما حس ميكنم اين رفتار از نظر اطرافيانم يا خانواده غيرعادي باشد، به نظر بقيه اين كار من افراطي است. از طرفي گاهي فكر ميكنم تصورات و افكارم با بقيه فرق دارد. مثلا شايد دوستانم از خريد يك لباس يا عطر خوشحال بشوند اما به نظر من اين چيزها جالب نيست به نظر من خريدن يك كتاب جالبتر است. من زياد حوصله مهماني رفتن و در جمع بودن را ندارم و بيشتر ترجيح ميدهم تنها باشم و مطالعه كنم و از اين تنهايي لذت ميبرم. شنيدهام كه خانمها در صحبتهايشان به ريز نكات خيلي توجه دارند اما من خيلي كليگو هستم و اصلا حوصله ندارم به حرفهاي كسي كه از جزييات ميگويد گوش كنم. با اينكه درسم تمام شده اما هنوز به دنبال سوالاتم هستم. در حدود يك ماهي كه از آزمون دكتري ميگذرد كمي بلاتكليف ماندهام و به نظرم زندگيام در طول زماني كه جواب آزمون بيايد تعطيل شده است، در اين مدت ميخواستم از مطالعه و درس خواندن فاصله بگيرم اما نشد عوامل مختلفي باعث شدند كه من باز همان رويه سابق را پي بگيرم.
آقاي دكتر فكر ميكنم درس خواندن محور اصلي زندگي مرا تشكيل داده و اين موضوع باعث شده پيلهاي به دور خودم بكشم. در حالي كه دوستانم به جنبههاي ديگر زندگي فكر ميكنند. در حال حاضر نميدانم چه كنم. فكر ميكنم اين موضوع باعث ميشود من به جنبههاي ديگر زندگي توجه نكنم، لطفا مرا راهنمايي كنيد؟
پاسخ:
پرواضح است که متوجه شدهاید دارید از تعادل خارج میشوید و اکثر هویت مطلوبتان را حتی برای خودتان با درس خوندن اخذ میکنید و درست اینجاست که باید فعالیتهای دیگر را نیز قویا به زندگیتان بیفزایید نظیر:
• روابط اجتماع
• به خود رسیدن معقول
• ورزش و تفریحهای دستهجمعی
• معاشرت با فامیل
عادت به معمولی زیستن در فردی که متفاوت زیسته است یک اتفاق بزرگ است.
میل به متفاوت بودن در همه ما هست منتها نباید طوری شود که از زندگی روزمره خود و سایر پیشرفتهای خود باز بمانیم. یکی از افتهایی که بچههای درسخوان ما را مبتلا میکند، یکی شدن با نقش درسخوان خود است که باعث میشود از رشدهای دیگر اجتماعی باز بمانند. الان سن ازدواج شما نیز رسیده است و نمیتوانید صرفا با داشتن رزومه خوب علمی به همسری خوب تبدیل شوید. لازم است مهارتهای ارتباطی خود را تقویت کنید تا برای امر بزرگی مثل عواطف و ازدواج آماده شوید
نکته دیگر در شما این است که بخشهای زنانه خود را تا حد زیادی شناسایی نکردهاید. مثل زندگی در لحظه الان، گاهی اوقات بیهدفی، لذت بردن از زیباییها و آراستگیهای ملایم، احساس رهیدگی و یگانگی با طبیعت. یافتن دوباره قسمتهای سرزنده شما که در نظریه “تحلیل رفتار متقابل=TA “، موسوم است به کودک درونINNER CHILD ، بسیار به شکوفایی شما در این سن کمک میکند و با مطالعه و حتی گاهی اوقات کلاسهایی خوب در این زمینه میتوانید به خودتان و حتی کارایی علمیتان کمک کنید.
مطالعه کتاب “ماندن در وضعیت آخر” کمک شایانی به بسیاری از افراد تحصیلکرده مثل شما کرده است.