آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
پرسش۳۱:
مریم هستم و سی سال دارم. يک سال است که ازدواج کردهام و با همسرم چهار سال اختلاف سني دارم. کارشناس ادبیات هستم، همسرم هم ديپلم دارد. به روش کاملا سنتي و بعد از مشکلاتي که در مورد مهريه ايجاد شد، ازدواج کرديم.
در اين مدت مشکلي نداشتم ولي احساس ميکنم دچار روزمرگي شدهام و کل کاري که انجام ميدهم آشپزي و رفتن سر کار است. همسرم هم همينطور. نميتوانم در مورد چيزهاي ديگر مثلا کتاب، روزنامه، نويسندگان و… با او صحبت كنم، چون اطلاعاتش کم است.
فکر ميکنم اوقاتم را بيهوده تلف ميکنم. حتي نسبت به خوشنويسي که خيلي علاقه داشتم بيتوجه شدهام. فقط روز را به شب ميرسانم. به علت بدهي و قسط گردش و تفريح هم کاملا محدود شده است و عقيدهاش بر اين است که با دوستان مجردم هم نميتوانم جايي بروم. حال تکليف چيست؟
پاسخ:
سلام بانوی گرامی.پس از ازدواج بار هیجانی ارتباط تا حد زیادی افت میكند، اینقدر که بسیاری میترسند نکند اساسا اشتباه کرده باشند. لازم است همینجا بگوییم که نه! این افت طبیعی است اما غیرطبیعی این است که هیجانهای جدید در این زندگی ایجاد نشود.
• اولین فاز هیجانی قدرتمند رابطه جنسی سالم زناشویی است که زوجین بايد اين دانش را از منابع معتبر و نه منابع غیرعلمی موجود فرا گیرند.
• با افرادي معاشرت كنيد كه از نظر فکری و اجتماعی در سطح خودتان باشند و بالاخره با آزمون و خطا از بین این دوستان تعدادی كه صلاحیت دارند را برگزينيد.
• رابطه خوب سه فضا دارد: زن جدا/ مرد جدا/ زن و مرد مشترک. زمانی یک رابطه عالی است که دو فضای شخصی (دوستان/ مطالعات/ معاشرتهای خانوادگی) برقرار باشند البته باز مشخص است این برقراری به معنی بیبند و باری و بیمسوولیتی دوران مجردی نیست، ولی اینکه آقا بخواهد با همکلاسیهای دانشکده خود شام دور هم باشند و خلوتی و لطیفهای و خاطرهای، احتمالا مجردیاش بیشتر لذت دارد. دقیقا همین لذتها برای خانم نیز معتبر است و باید برقرار باشد و گرنه زندگی مشترک و فضای مشترک بسیار خستهکننده میشود.
• از راههای ديگر افزایش نشاط در زندگی مشترک، بزرگداشت مناسبتها و تولد و سالگردهای خود و بستگان است.
تاکید میکنم که اين تکنیک نیست که به زندگی نشاط میبخشد، بلکه همت شماست و خلاقیتتان، که بعد از ازدواج خودبهخودی به وجود نميآيد. این زندگی مشترک شما نیست که حال شخصی شما را خوب میکند، بلکه شما باید حال خوب خودتان را با موثر بودن و با انجام وظایف شخصی و اجتماعی، تامین کنید. آنهايي که توقع دارند که شوهر یا همسر باید حال آنها را مراعات کند یا حتی حالشان را خوب کند، از زندگی مشترک درکی کودکانه دارند هرچند كه مدرك دکتري نیز داشته باشند!
درباره اين خانم فکر میکنم خمودگی بیشتر از جانب خودتان است تا همسرتان. منظورم این نیست که همسرتان نميتواند رفتارش را عوض کند و رويتان تاثیر بگذارد، بلکه شما مدتی است “احساس موثر بودن” ندارید. این حسی است که همه ما به آن نیاز داریم.
شما ادبیات خواندهايد، یعنی فرهنگهای متفاوتی را ميشناسيد و یا حداقل این پتانسیل را دارید.
من میگويم در آستانه نوروز ۹۰ بنشینید و رویاهايتان را دوباره بنویسید. آنهایی که به درد دهه چهارم زندگیتان هم ميخورد.
بعد ببینید در نقش همسر، نشاط جنسی خانهتان چقدر است؟ مسوولیت شما پس از ازدواج در این زمینه درست ایفا میشود یا دايم همه چیز گردن شوهرتان میافتد؟
ورزش، خوشنویسی، موسیقی، معاشرتهای سالم با آدمهای همفکر خودتان باعث میشود خمودگی کمتر شود.
پرسش۳۲:
من خانمی ۳۶ ساله هستم که ۱۳سال پیش با عشق ازدواج کردم و از زندگی زناشویی خود تقریبا راضی هستم. اما یک مورد در زندگی باعث ناراحتی من شده و آن هم این است که شوهری فوقالعاده خونسرد دارم که نسبت به همهچیز بیتفاوت است، بهطوری که هنوز نتوانستهام بعد ۱۳سال صاحب مسکن و خودرو و… باشم. حس مسوولیت را در زندگی یکطرفه احساس میکنم. خواهشمندم برای حل این مشکل راهنماییام کنید که چطور میتوانم احساس مسوولیت را در ایشان ایجاد کنم، این موضوع خیلی زیاد مرا رنج میدهد.
پاسخ:
همیشه لازم است تعادلی بین خواستههای دو نفر در ازدواج وجود داشته باشد. جاهطلبی مثبت به این معنیست که میخواهیم موقعیت بهتری داشته باشیم و برای این خواسته باید معقول هزینه کنیم؛ مثلا به یک معتاد به کار عصبی تبدیل نشویم که بهخاطر تامین قسط اتومبیل، غرغر میکند و تن و روان فرسوده خود را اکثرا به خانه میآورد، بلکه طوری فشار را تعدیل کنیم که بعدا عزیزانمان با دل خوش از آن وسیله استفاده کنند. از سویی نداشتن “جاهطلبی سالم” باعث میشود امنیت آینده زندگی به خطر بیفتد. در این شرایط گفتوگو و هدفگذاری خانوادگی، موثر است. وقتی یک بانو قصد دارد همسرش را ترغیب به تلاش بیشتر کند، آنهم بعد از ۱۳سال زندگی زناشویی، مناسب است از قسمتهای مثبت زندگیشان تکتک صحبت کند و یادآور شود که چه سختیهایی را در این مدت دو نفره گذارندهاند و بدینسان مردش را به رویارویی با نگرانیهای پیشرو ترغیب کند. مراقبت مهمی که لازم است انجام دهند این است که عزتنفس مرد را مجروح نکنند (با مقایسه، با تحقیر، با طرز صحبت کردنی که سکانداری قایق زندگی مشترک را از مرد سلب کند و خود مبدل به رییس شود.)
پرسش۳۳:
حدود یک سالی است که با پسری شایسته عقد کردهام، مسئلهای که ذهن من را به خودش مشغول کرده این است که من در گذشته مورد خیانت واقع شدهام که آن فرد با همکار خانمش روابط صمیمانهای داشت و هرچقدر که من به او یادآوری میکردم توجیهش این بود که ما با هم همکاریم.
حالا که ازدواج کردم همسرم با همکاران خانمش در تماس است و گاهی هم بهخاطر شرایط کاری با هم صحبت میکنند که میدانم این امر طبیعی است، اما بهخاطر همکاری چندینساله، کمی با هم راحت حرف میزنند و این رفتار من را به شکی در گذشته میبرد، با اینکه همسرم فردی قابلاطمینان و دارای چارچوب است اما مدام این فکر ذهن من را به خودش مشغول کرده است. استاد عزیز چه رفتار مناسبی باید داشته باشم؟
پاسخ:
ازدواج که میکنیم، حریمهای جدیدی تعریف میکنیم؛ هم برای خودمان و هم برای شریکمان. در ارتباط با سوال شما، به نظر میرسد یک گفتوگوی دوستانه ولی صریح میتواند اولین قدم باشد. در ابتدا به ایشان بفرمایید که چه چیزی اذیتتان میکند؛ خجالت نکشید که بهخاطر دوست داشتنتان گاهی اوقات حسود هم باشید زیرا بخشی از دوست داشتن زناشویی واجد این صفت است.
دقیقا بگویید چه کلماتی باعث میشود شما بههم بریزید. بهجای اینکه بگویید«وقتی اسمش را ميآوري من را اذیت میکنی»، بگویید: من وقتی میشنوم كه اسمش را ميآوري، ناراحت میشوم. بخشی از دیسیپلین روابط پس از ازدواج قطعا محصول تبیین خط مرزهای معقول هر کسی است. یکی دیگر از کارها این است که شما توسط ایشان معرفی بشوید و دیده شوید تا نگرانیهایتان کمتر شود. در مجموع با همسری چنین، میشود انتظار داشت روابط مشابه از سوی شما با همکارانتان، تحمل شود!
پرسش۳۴:
دو ماه است که ازدواج کردهام و همسرم را نیز دوست دارم اما متاسفانه همسرم یک اشکال بزرگ دارد و آن این است که او همیشه دوست دارد کاری را که انجام میدهد، همیشه مورد تایید من واقع شود و من بههیچوجه با او مخالفت نکنم.
در غیر این صورت بهسرعت عصبانی میشود و شروع به داد و فحاشی میکند و به همان سرعت هم از کاری که کرده است، پشیمان میشود و حتی سعی میکند از دلم دربیاورد. اما من واقعا نمیدانم که او حقیقتا از کارش پشیمان میشود یا خیر؛ چون در موقعیتهای مشابه باز رفتارش را تکرار میکند. لطفا بگویید چه کنم؛ چون این بددهانیهای او کمکم دارد مرا نسبت به وی دلسرد میکند.
پاسخ:
سال اول ازدواج که دو نفر با هم سازگاری را تمرین میکنند، بسیار سخت است؛ زیرا دو نفر با عادات و شخصیتهای متفاوت درکنار یکدیگر قرار میگیرند و بهراستی مدیریت سختی میطلبد که هم خودتان را گم نکنید و هم طرف مقابلتان را از دست ندهید و درکنار آن، با رفتارها و شخصیت طرف مقابل کنار بیایید و بتوانید تفاوتها را بپذیرید.
در اینجا لازم است بدانید فحاشی باید خط قرمز شما باشد؛ درواقع باید برای مسئله بددهنی و تاییدطلبی مرز تعیین کنید و حتی خط قرمز او نیز باید مشخص شود. یادتان باشد تایید همیشگی افراد، ممکن نیست. شاید شما فردی درونگرا باشید و کمتر احساساتتان را بروز دهید که البته میتوان با کار برروی آن، این درونگرایی را بهبود بخشید؛ ولی هیچچیز را نمیتوان مجوز فحاشی دانست. طرف مقابلتان باید بیاموزد که حق دارد به موقعیتهایی که دلخواهش نیست، اعتراض کند؛ البته از راههایی غیر از خشونت.
پرسش۳۵:
دختری ۲۹ساله و اهل تهران هستم که با پیشنهاد ازدواج همدانشگاهی سابقم که اهل شرق کشور است، مواجه شدهام. ایشان اگرچه درابتدا با خواسته خانواده من مبنی بر انتقال به تهران موافقت کرد و پس از فراهمکردن مقدمات، بههمراه خانواده رسما به خواستگاری آمد، اما متاسفانه از همان ابتدای جلسه تمام بحثها و جهتگیریها درخصوص محل زندگی ما پس از ازدواج شکل گرفت. خانواده او معتقدند اگر پسرشان به اینجا منتقل شود، حقوقش کم میشود و موقعیت شغلیاش تنزل پیدا میکند که این موضوعات باعث ایجاد تنش شد و خانواده من که صددرصد مخالف زندگی من در شهر دیگری بودند، بسیار عصبانی شدند و با آنان طوری برخورد کردند که آنها جلسه را سریعا ترک کردند. فردای آن روز مادرم به دلیل آنکه از آن اتفاق ناراحت بود، تصمیم گرفت از آنها معذرتخواهی کند؛ درحالیکه او اصلا اجازه این کار را به ما نداد و بهخاطر اینکه خانوادهاش هم از این وصلت منصرف شدهاند، میگوید که از خانواده من خوشش نمیآید و مصرانه میگوید اگر هم به فرض محال قرار به ازدواج ما باشد، حاضر نیست دیگر در تهران زندگی کند. از زمانیکه این اتفاق افتاده است، مدام درحال گریه هستم. لطفا بگویید چه کنم؟
پاسخ:
دوست گرامی، واقعیت این است که باید این مورد را تمامشده فرض کنی؛ چون برخوردهایی که میان هر دو خانواده درگرفت، ذهنیت بدی را برای آنها ایجاد کرد و موجب شد تا آنها دید خوبی نسبت به شما و خانوادهتان نداشته باشند.
بهعلاوه بیشتر از این هم نمیتوان از کسی که برای بهدستآوردن یک دختر با خانوادهاش به خواستگاری رفته و جواب ناخوشایندی شنیده و بیاحترامی دیده است، انتظار داشت به این زودی دید خود را نسبت به این موضوع تغییر دهد. به نظر میرسد خانوادهتان هنوز قبول نکردهاند شما دختر بالغی هستید که میتوانید برای محل زندگی خود با همسرتان تصمیم بگیرید.
درحقیقت اصرار بر اینکه تهران بمانید، یک فاجعه است. لازم است خانواده درابتدا شما را راهنمایی کنند و تصمیم نهایی را برعهده خودتان بگذارند. درواقع بهتر بود ابتدا این ازدواج سر میگرفت و بعد شرایط آمدن طرف مقابل به تهران و وضعیت شغل و مسکن وی با کمک شما و بهتدریج فراهم میشد.