آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
پرسش۱۲۶:
دختری هستم ۲۳ ساله و مهندس معماری هستم و دفتر طراحی دکوراسیون دارم. به مردی علاقهمند شدهام که دو سال از من بزرگتر است و او هم به من علاقهمند بود. در این آشنایی يكساله، یکبار با هم رابطه داشتیم ولی از خودم دورش کردم. در این مدت بعد از ترک من با شخص دیگری دوست شده است ولی من بعد از مدتی دوری دیدم که نمیتوانم این دوری را تحمل کنم. برگشتم و او از برگشتن من استقبال کرد اما میگوید فقط در حد دوست هستیم، چون تنها بودم و به کسی نیاز داشتم این کار را کردم و با همه این اتفاقات دوستش دارم و نمیخواهم ترکش کنم. بگویید چه کنم؟
پاسخ:
بهترین راه برای ارزیابی اینکه احساس خود را در جای مناسبی سرمایهگذاری کردهاید این است که از ایشان بخواهید به طور رسمی و همراه با خانوادهاش به خواستگاری شما بیاید. در صورتی که این اتفاق افتاد ادامه ارتباط شما قابل بررسی است و اگر دیدید به هر صورت این کار انجام نمیگیرد، عذر و بهانهای را نپذیرید و قطع ارتباط کامل داشته باشید و سعادتمندی خود را با گزینهای دیگر برای خودتان تعریف کنید.
پرسش۱۲۷:
با چه شخصیتهایی ازدواج نکنیم؟
پاسخ:
۱٫ افرادی که از خانواده خود متمایز نشدهاند.آیتم تمایزیافتگی در ازدواج نقش بسیار مهمی دارد و تا زمانی که فرد درگیر ارتباطات بیمارگونه با والدین خود باشد، نمیتواند بهصورت مستقل تشکیل خانواده بدهد. این افراد از شما هم میخواهند که نقش یک مراقب دائمی را برایشان بازی کنید.
۲٫ افرادی که کنترل و مدیریت هیجانی ندارند و موقع تجربه هیجانات منفی خود شدیدا واکنش رفتاری نشان میدهند و قادر به کنترل عکسالعملهایشان نیستند. چنین افرادی که روحیه پرخاشگرانه دارند، بهخاطر کوچکترین مسئله با همسر خود نزاع و مشاجره سختی میکنند.
۳٫ افراد ضداجتماعی که قادر به کنترل تکانههای خود نیستند، وجدان برای آنها معنی ندارد و فقط به حال خود، لذات خود و منافع خود، بدون در نظرگرفتن حال دیگران توجه میکنند.
۴٫ افرادی که رگههای شخصیت اسکیزوئیدی دارند. این افراد تمایلشان به بودن در دنیای درونی خودشان است و خیلی سخت افراد دیگر را به این دنیای درونی راه میدهند؛ درنتیجه سدی در برابر بروز صمیمیت زناشویی ایجاد میکنند. با این افراد، شما تنهایی زیادی را تجربه خواهید کرد.
۵٫ ازدواج با افراد خودخواه و متعصب افراطی هم ممکن است در زندگی زناشویی چهار مشکل بزرگ ایجاد کند: اختلاف عقیده دائمی، نزاع همیشگی، عصبیبودن و سختی معاشرت با دیگران!
پرسش۱۲۸:
پسری ۲۹ ساله هستم. درحالحاضر وجودم پر از کینه و نفرت از دختری شده است که تمام قولوقرارهایمان را برای ازدواج بههم زده و با یکی از اقوامشان که موقعیت مالی بهتری از من داشت ازدواج کرد و انگارنهانگار برنامهای برای ازدواج داشتیم، درحالیکه من سخت در تلاش برای ساختن آینده مشترکمان بودم. ما حدود دو سال با هم رابطه عاطفی خوب و صمیمی داشتیم، اما او در آخرین مکالمه گفت وضعیت مالی برایش از هرچیز دیگری مهمتر است. با اینکه یکماهی است این اتفاق افتاده هنوز در شوک هستم و فکر انتقام رهایم نمیکند. از طرفی از درون احساس پیری و درماندگی دارم، گاهی فکر میکنم در این سن همه دوستانم و فامیل سروسامان گرفتهاند و سرگرم کار و پیشرفت هستند در مقابل من باید خودم را معطل همچین آدم بیوفایی میکردم. نه میتوانم حماقت خودم را ببخشم، نه آن فرد را که به غرورم و احساسم لطمه زد. بسیار نسبت به آینده ناامید و دلسردم. چه کار میتوانم انجام دهم تا آرامش و امید به آینده داشته باشم؟
پاسخ:
دوست گرامی احساس غم شما را کاملا درک میکنم، اما ناراحتی و خشم فایدهای ندارد و بیشتر خودتان آسیب خواهید دید. ابتدا در خلوتتان فکر کنید چه رفتار سادهلوحانهای داشتید؟ علائم تغییر رابطه چه بوده؟ شاید دچار خوشبینی افراطی نسبت به این رابطه بودهاید و اصلا چرا این رابطه طولانی شد؟بهاینموضوع فکر کنید که خودتان هم سهمی هم در بهوجودآمدن این شرایط داشتهاید. بهتر است مسئولانه سهمتان را بپذیرید تا دیگر تکرارش نکنید. همچنین بهجای سوگواری و ناامیدی بهتر هست خشمتان را به قدرت تبدیل کنید. بدترین انتقام این است که خودتان را در مسیر پیشرفت در همه جنبههای زندگیتان قرار دهید تا طرف مقابل بهمرورزمان متوجه شود از دستدادن شما و بازی با احساساتتان، اشتباه بزرگ زندگیاش بوده است. بهمرورزمان با انرژی بیشتری میتوانید بهمسیر زندگیتان برگردید. در آخر اگر در پشتسرگذاشتن این شرایط و تسریع هضم این موضوع نیاز به کمک تخصصیتری داشتید، میتوانید به روانشناس مراجعه کنید.
پرسش۱۲۹:
مدتی است مشکل سختی برایم پیش آمده است، چنانکه سردرد شدید دارم و برخی شبها کابوس گرگ میبینم. قضیه این است که زمانیکه به خواستگاری رفتم، همسرم را اصلا نمیشناختم و فقط شب خواستگاری او را دیدم و ازآنجاییکه بزرگترها، یعنی مادر، دایی و …، مایل بودند، با یکدیگر صحبت کردیم؛ البته این را هم بگویم که چون پدرم مشکل روحی دارد، همراه ما به خواستگاری نیامد و درعوض قبل از این مراسم، به خانه دختر رفته و گفته بود که پسرم، یعنی من، معتاد و بیکار و درسنخوانده است؛ درحالیکه من برای همه اینها مدرک به خانواده دختر داده بودم. درهرصورت، به نظرم او دختری خوشاخلاق و نجیب بود؛ اما متاسفانه چون آرایش زیادی داشت، متوجه نشدم پوستی تیره دارد که من اصلا نمیپسندم؛ بههرحال درحالحاضر عقد کردهایم، اما من بسیار پشیمانم. خانوادهام معتقدند چون او دختر خوبی است و معلم است و درمورد رنگ پوستش میگویند دو ماه بعد ازدواج برایت عادی میشود. حتی به خودش هم گفتم که بیا دوستانه از هم جدا بشویم، البته دلیل اصلیاش را نگفتم و فقط گفتم که تفاهم نداریم، اما او گفت که برادرانم کوتاه نمیآیند و این وسط یک نفر میمیرد. خواهش میکنم بگویید چه کنم طلاق بگیرم یا زندگی کنم؟
پاسخ:
دوست عزیز، هرچند اطلاعات کافی جهت اعلام نظر و ارائه راهکارهای جزئی¬تر ارائه ندادهاید، با این حال موارد زیر خاطرنشان میشود:
۱- سردرد و کابوس آن هم در شروع چندماهه یک زندگی نگران¬کننده است و به نظر می¬رسد که باید با خود خلوت کرده و خودشناسیتان را افزایش دهید و برای زندگی خود هدف و فلسفه تعیین کنید.
۲- اینکه گفته¬اید پدرتان از مشکل عاطفی رنج می¬برند، ضرورت و اهمیت توجه به مورد اول را مضاعف میکند؛ البته توجه کنید مرز سلامت و بیماری در هریک از ما نسبی است؛ یعنی همه انسان¬ها نشانه-های بسیاری از بیماری¬ها و ناراحتی¬های عاطفی و روانی را ممکن است داشته باشند؛ درواقع شدت علامت، مختلشدن روابط با دیگران و بهویژه اختلال در عملکرد تحصیلی، شغلی و حرفه¬ای تعیینکننده سلامت یا بیماری است.
۳- برای ازدواج لازم است ببینیم طرف مقابل ما درمجموع و بهطور میانگین چقدر از معیارهای مهم ما را دارد؛ یعنی بهتر است شما ببینید از معیارها و شاخص¬های مهم در ازدواج، مثل زیبایی، اخلاق، شخصیت، خانواده، تحصیلات، نجابت، سازگاری، باورها و اعتقادات مذهبی، شرایط و همخوانی فرهنگی، اقتصادی، مذهبی و …، همسر شما چه میزان از آنها را داراست. امکان اینکه همسر ما همه معیارها و ملاک¬های موردنظر ما را آن هم بالاتر از حد متوسط داشته باشد، نادر است. دوست عزیز گاهی بد نیست این سوال را از خودمان بپرسیم که مگر خود ما همه معیارهای طرف مقابل را داریم که انتظار داشته باشیم او داشته باشد.
۴- تمرکز و محور مشکل خود را حول سبزهبودن و سفیدنبودن پوست همسرتان خلاصه کرده¬اید. از یک بُعد جای خوشحالی است که ظاهرا اشکال و مشکل دیگری در همسرتان پیدا نکرده¬اید و به همین دلیل مسئله اول شما رنگ پوست شده است. اما از سوی دیگر نگران¬کننده است؛ چون رنگ پوست بهخودیخود چندان مهم نیست و مهم، ادراک، نگرش، برداشت و ذهنیت شما نسبت به آن است. کما اینکه حتما شنیده¬اید افراد دیگری اتفاقا سبزهبودن را یک شاخص مهم زیبایی می¬دانند.
۵- با توجه اینکه ازدواج مهمترین واقعه و رویداد زندگی هرکس است و شخصا اعتقاد دارم که ما در ازدواج نگاهمان باید سخت¬گیرانه و برعکس نسبت به طلاق باید سهل¬گیرانه باشد، پیشنهاد می¬کنم قبل از این که رسما و عملا زندگی مشترک خود را آغاز کنید به یک مشاور و روانشناس مجرب همراه با همسرتان مراجعه کنید و نگرانی¬ها و دغدغه¬ها خود را حلوفصل کنید. اکیدا توصیه می¬کنم تا زمانیکه با تصورات و افکار آزاردهنده خود نتوانسته¬اید کنار بیایید، زندگی¬ مشترکتان را شروع نکنید؛ چراکه اگر نتوانید قبل از آن مسائل خود را حل کنید، براساس یک فرمول ساده و نیز «تحلیل سود و زیان»، بهتر است از بین دو گزینه بد و بدتر، بد را انتخاب کنید؛ درحقیقت جداشدن در این مرحله نسبت به زمانیکه علنا ازدواج کنید و شاید یک بچه هم بیاورید، آسیب¬ها، زیان¬ها و پیامدهای منفی کمتری دارد.
پرسش۱۳۰:
جوانی ۲۲ساله و دانشجو هستم و مدتی است به یکی از همدانشگاهیام علاقهمند شدهام و البته این علاقه دوطرفه است و قصد ازدواج داریم. مدتی پیش یکی از دوستانم به شوخی چیزهایی درمورد خیانت خودش و آن دختر گفت که میدانم کاملا شوخی بود و میدانم که چنین چیزی امکان ندارد، اما از آن روز فکرهای ناپسندی در ذهنم میآیند. انگار من زمینه قبلی برای شکاکی الانم را داشتم. حالا این اتفاق رابطه ما را تحتتاثیر قرار داده است، تاجاییکه حتی او هم دارد اذیت میشود. هرقدر هم تلاش میکنم خودم را آرام کنم، نمیشود. بههرحال من کاملا به وی علاقهمندم و قصد ازدواج دارم و هرگز نمیتوانم از او بگذرم، ولی این افکار آزارم میدهند. لطفا راهنماییام کنید.
پاسخ:
دوست عزیز، با اطلاعات اندکی که ارائه داده¬اید، نمی¬توان در مورد مسئله شما راهنمایی¬های لازم را ارائه کرد. بااینحال، صرف اینکه به همکلاسی خود علاقه¬¬مند هستید، ملاک خوبی برای ازدواج نیست. علاقه یکی از دهها شرط لازم برای ازدواج است. شما در مورد دیگر شرایط و ملاک¬های مهم در ازدواج، به¬ویژه تشابهات و همخوانیهای خانوادگی، اقتصادی، قومی¬، فرهنگی، مذهبی، تحصیلی و … با یکدیگر هیچ اشاره¬ای نکرده-اید. علاوهبراین، همین ابتدای کار دچار افکار منفی و سوءظن شدهاید که برای هر رابطه¬ای سمی مهلک است. تصور می¬کنم که این یک آزمون خودشناسی برای شما باشد، اگر نتوانید بر این افکار که خودتان گفته-اید زیربنای واقعیت ندارد و توهمی بیش نیست، غلبه پیدا کنید، فردا در مسائل و مشکلات مهمتر زندگی چهکار خواهید کرد؟ یادتان باشد بنای یک رابطه باید بر اعتماد، اطمینان، پذیرش و تعهد است و این نوع نگاه و تفکر شما قطعا خوشایند نخواهد بود و چهبسا در درازمدت همین افکار منفی و بدبینی¬های اغلب بهانه و مجوز بسیاری از افراد برای ورود به روابط نامناسب میشود. مقابله و مبارزه جدی با این افکار و جایگزینی افکار مثبت و خوش¬بینبودن کار چندان سختی نخواهد بود. اگر فکر می¬کنید بهتنهایی نمی¬توانید از پس این مشکل برآیید، به همکاران متخصص روان¬شناس و مشاوره مراجعه کنید و از آنها کمک بخواهید. دوست عزیز فراموش نکن این نوع نگاه در درجه اول به خود شما آسیب میرساند و سلامت جسمانی و روانی شما را هدف میگیرد و درنهایت به دیگران، به¬ویژه به رابطه شما، آسیب خواهد رساند. ضمن اینکه اعتقاد دارم جوینده یابنده است. در این دنیا هر اتفاقی ابتدا در سطح نظر و فکر می¬افتد و پس از آن در عالم واقع شکل عینی به خود می¬گیرد. اگر شما عینک خوش¬بینی به چشمان خود بزنید، خواهید دید که دنیا گلستانی است سرسبز و سرشار از خوبی، محبت، نیکی، گذشت، ایثار و …. گرچه خواهید دید که بعضی از گل¬ها هم ممکن است خار داشته باشند. برعکس، اگر عینک بدبینی به خود بزنید، خواهید دید که دنیا خارستانی است که بعضی از خارها ممکن است گل داشته باشند، اما سرشار از شرارت، خیانت، خشونت، قتل، تزویر، دروغ¬گویی و … باشد. به همین دلیل است که شاعر می¬گوید «پیش چشمت داشتی شیشهی کبود/ زان سبب عالم کبودت می¬نمود» شما با این نوع نگاه منفی، خود و دیگران را کبود خواهید کرد.