پرستو عوضزاده
ديوارها چند قدم عقبنشيني ميكنند!
پنجرهها با روي باز (!) به استقبال فردا ميروند!
من، امروز را زندگي ميكنم و… ديروز را مرور!
… هميشه همينطوريه ديگه: فقط كافيه با يك طنز قوي برخورد كنم! يك دفعه دنيام ميريزه به هم! مهم نيست كه اين طنز، سه خط جوك باشه يا يك فيلم يا سريال. مهم اينه كه وقتي باهاش روبهرو ميشم، كلي سوال جدي و فلسفي توي ذهنم رژه ميره!!!
دارم سريال قهوه تلخ رو ميبينم. از اولين قسمتش تا همين الان كه ۱۵ قسمتاش رو ديدم، يك سوال – فقط يك سوال ساده – دست از سرم برنميداره: كسي وجود داره كه با شخصيتي غير از مستشارالدوله، همذاتپنداري كنه؟؟؟!!!
بگذريم از اينكه تو بعضي محيطهاي كاري و اجتماعي، اگر طرز فكر اين شخصيت داستان رو داشته باشي، وصله ناجور به حساب ميآيي و غيراجتماعي!!! بگذريم!
چقدر دغدغههاي زندگي يك سري آدمها با دغدغههاي من فرق داره؟! به يكي از آشناها ميگم: “قهوه تلخ رو ميبيني؟” ميگه: “آره” ميگم: “نظرت چيه؟” ميگه: “خيلي خوشم مياد كه شخصيت كبوتر، حرف توي دهنش نميمونه!!!”
يك لحظه مكث ميكنم و بعد… از خودم و گوينده سطر بالا و تمام سوالهاي ذهنم و تمام طنزهاي قوي دنيا فرار ميكنم!!!… ولي… تا كي؟ تا چند روز؟!!!