سعدي شیرازی در گلستانش چنین حكايت ميكند: «یکی از ملوک بیانصاف، پارسایی را پرسید: از عبادتها کدام فاضلتر است؟ گفت: تو را خواب نیمروز تا در آن یکنفس خلق را نیازاری!»
ظالمی را خفته دیدم نیمروز گفتم این فتنه است خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است آن چنان بد زندگانی مرده به
آدمهاي بيگوشه
تابهحال پيش آمده قوزك پايتان به پايه صندلي بخورد و آه از نهادتان بربيايد؟ يا زانويتان به گوشه ميز پذيرايي بگيرد و متورم و كبود شود؟ يا مثلا ساعدتان بر اثر برخورد با دستگيره در، از آرنج تا مچ خراشيده و زخمي شود؟ تقريبا همه اين موارد و موارد مشابه ديگر، براي همهمان پيش آمده است؛ شايد آنقدر زياد كه اصلا شمارش آن از دستمان خارج شده است. معمولا در اينگونه موارد، اولين فكري كه به ذهنمان ميرسد اين است كه آن وسيله، عجب طراحي نامناسبي دارد و ايكاش بهتر طراحياش ميكردند كه اينطور لبه، تيزي و دركل، «گوشه» نداشته باشد! انگار آدم مجبور است از كنارشان كه رد ميشود، مدام مراقب خودش باشد! وقتی يكلحظه غافل بشوي، معلوم نيست كجايت كبود، خراشيده، زخمي يا متورم میشود.
بعضي از آدمها هم همينطور هستند؛ از كنارشان كه رد بشوي، به گوشههاي تيزشان گير ميكني و دردت ميآيد! طوري كه كمكم متوجه ميشوي بهتر است تاحدامکان دوروبر اينجور آدمها نگردي و سروكارت با آنها نيفتد؛ مثلا اگر حرف درشتي گفتند، با جوابي دندانشكن به مصافشان نروي؛ اگر چشمغرهاي رفتند، خودت را به نديدن بزني و واكنش نشان ندهي؛ اگر از تو گله و شكايتي ناروا كردند، با صبوري و متانت غائله را بخواباني. اينجور آدمها، آنقدر «گوشه»هاي تيز دارند كه تنها راهچاره، دوريگزيدن از آنها و سكوتكردن دربرابرشان است. اما نكته مهم اين است كه هركدام از ما هم ممكن است به نوبه خود، يكي از همين آدمهاي «گوشهدار» باشيم و ديگران از ما فراري باشند.
ازآنجاكه شناختن هرچيزي، از روي شناختن ضد آن امكانپذير است؛ مثل روز كه اگر شب نباشد، معنا و مفهومي پيدا نميكند؛ پس اگر میخواهيم بدانيم آدمهاي «بيگوشه»، چگونهاند، چارهاي نيست جز اينكه نگاهي به رفتار آدمهاي «گوشهدار» بيندازيم؛ با اين شرط كه اگر عيبي از كسي ديديم، بايد فورا به خودمان نگاه كنيم؛ اگر ما هم آن عيب را داريم، با تلاشمان آن را برطرفش كنيم؛ و اگر نقصی در خود نمیبینیم، مراقب باشيم تا در ما ايجاد نشود؛ زيرا ممكن است آن بدرفتاري و بدكرداري، مسري باشد و بر اثر تمركز ما بر آنها، به ما سرايت بكند و چنان پيش برويم كه ديگر نتوانيم جبرانش كنيم. آدم «گوشهدار»، معمولا كارهايي از اين دست ميكند:
«اگر از كسي كوچكترين اشتباهي سر بزند، كلمهاي را نادرست تلفظ كند، سرووضع و لباسش از ديد او شيك و مد روز نباشد، تحصيلات چشمگير نداشته باشد و… بيدرنگ، يا دست به مسخرهكردن و تحقير او ميزند يا شروع ميكند به عيبجوييكردن از او. و چه بسا تا مدتهاي مديد هم هر وقت او را ببيند، منباب تفريح، آن موضوع را دوباره پيش بكشد.»
«برايش فرقي ندارد كه روي سخنش با چه كسي است و شرايط، چگونه اقتضا ميكند. عادت دارد در زندگي ديگران خيلي كنجكاوي كند و درمورد امور شخصي ديگران سوال و جواب كند. از شغلشان، حقوق و ميزان درآمد سالانهشان و اينكه اصلا چرا اين شغل را انتخاب كردهاند، از اينكه رابطهشان با خانواده همسرشان چگونه است، حتی از قيمت كفش و لباس و ديگر وسايلشان پرسوجو ميكند و از اينكه هركدام را از كجا خريدهاند و اصلا هم كاري ندارد كه آيا ديگران دوست دارند به اين سوالها جواب بدهند يا نه».
«اگر كسي فراموش كند تولد او را تبريك بگويد يا بابت خريد خانه يا خودروي تازهاش چشمروشني چشمگيري برايش تهيه نكند و يا كسي، تعدادي از دوستان يا فاميل را براي مهماني دعوت كند و او را دعوت نكند و… خلقوخويش حسابي تنگ ميشود و تا وقتی در اولين فرصت ممكن، چند جمله غليظ و گلهآميز نثار آن شخص نكند، آرام نميگيرد».
«بيآنكه از او نظر خواسته باشند، درباره همه امور مربوط به ديگران اظهارنظر کرده و روي اظهارات خودش هم پافشاري ميكند؛ مثلا تاريخ عقد و عروسي را آن موقع بينداز، اسم بچهات را اين بگذار، موقع مهمانيات اين غذا را بپز و آن غذا را نپز، سرووضعت را اينطور درست كن و آنطور درست نكن، چيدمان منزلت را آنطور كه من ميگويم انجام بده، به فلان كس زنگ بزن و احوالش را بپرس، به آن ديگري زنگ نزن و محلش هم نگذار و… و اگر هم ديگران بخواهند بهطور منطقي و مستدل با او مخالفت كنند و دلايل انتخابهاي خودشان را با او در ميان بگذارند، سادهترين كلامي كه بااعتمادبهنفس كامل و پافشاري بسيار به زبان ميآورند، اين است كه: بد است دارم راهنماييتان ميكنم؟»
«شوخيهايش آزاردهنده هستند؛ چون حدوحدود نزاكت، حرمت و ادب را نگه نميدارد و البته بهانهاش هم اين است كه بايد شاد بود و ديگران را هم شاد كرد. حال آنكه ممكن است افراد زيادي، از شوخيهاي او رنجيدهخاطر شده باشند و بهستوه آمده باشند، اما از بيم نيش كلام او، لبخند زده باشند و از نارضايتي خود نگفته باشند».
«از ديگران به هر علت و بهانهاي گله کرده و توقعهايش را ابراز ميكند و معمولا هم سخنش را با اين جمله آغاز ميكند كه: از تو گلهاي دارم… و توجيه يا بهانهاش هم معمولا اين است كه: چون با تو روراست هستم و دوستت دارم، توي رويت ميگويم و ديگر كاري ندارد كه آن شخص تا چه حد ممكن است دلآزرده يا حتي دلشكسته بشود.»
«خلق و خويش تعادل ندارد و ممكن است هرآن، ناگهان خروش كند؛ به عبارت ديگر، مهار خلق و خويش را به دست عقل نميگيرد، بلكه آن را به حال خود رها ميكند كه هر زمان خواست، طغيان كند و هر زمان هم كه خوش داشت، نرم باشد و شوخ و شاد. خودش هم اسم اين خلقوخو را گذاشته «خلق و خوي بهاري». اما لطافت بهار كجا و آتش خشم او كجا!»
«با ديگران با لحن نيشدار سخن ميگويد؛ بهطوري كه از پيشپاافتادهترين مفاهيم، شمشيري درست ميكند كه بر دل ديگران زخم ميزند.»
«زودرنج است و كوچكترين كلام و رفتار ديگران را به سادگي، توهين به خود تلقي ميكند. درنتيجه، همه اطرافيان بايد مدام دستودلشان بلرزد كه مبادا او موضوعي را سوءتعبير كند، به او بربخورد و مثل هميشه قهر و غضب را آغاز كند.»
همه اينگونه رفتارها سبب ميشوند كه ديگران از دست و زبان شخص آسوده نباشد؛ در حضورش احساس ناراحتي كنند؛ در ظاهر، و فقط به منظور اينكه گفتوگويشان با او هرچه سريعتر تمام شود حرفها و اظهار نظراتش را سرسري تأييد كنند؛ هركجا او حضور داشته باشد، خود را از صحنه كنار بكشند تا مبادا گوشه قبايشان به «گوشههاي» فراوان رفتار و گفتار او بگيرد و برايشان زحمت و دردسر و آزار و اذيت به بار بياورد.
مثال «گوشه داشتن» گرچه بسيار ساده و پيش پا افتاده است، اما از آنجا كه براي همهمان ملموس است، شايد بتواند در گوشهاي از ذهنمان به خوبي جا بگيرد و هر بار كه گفتار يا رفتاري «گوشهدار» خواست از ما سر بزند، يادمان بيايد كه همين حالا ممكن است كسي به «گوشه»ي آن گير كند و آزرده شود. همانطور كه دوست نداريم ديگران با گفتار و رفتار و كردارشان ما را زخمي و آزرده كنند، بیایید ما هم مراقب آزردن ديگران باشيم. مبادا مانند حكايت سعدي، به روزگاري بيفتيم كه ديگران از خواببودنمان راضيتر باشند تا از بيداريمان! چه خوب است «گرد» بياييم و «گرد» هم برويم؛ بيگوشه بيگوشه؛ نرم و صاف و صيقلي!