آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
سه درس آموزنده از کریسمس برای زندگی بهتر
خانمها و آقایان؛ کریسمس مبارک!
آرین سلیمانی/ کارآفرین و مدرس کسب و کار
کریسمس هم فرارسید. نمیدانم شما چه حس و حالی را تجربه میکنید، اما من هماکنون که در حال نوشتن این مطلب برای شما هستم، دقیقا در شب کریسمس، آن هم در کشور آمریکا و شهر سانفرانسیسکو هستم؛ جایی که این شب خیلی برای مردمش متفاوت و مهم است و حتی من و شما را نیز تحتتاثیر قرار میدهد. اما من و شما در این مقاله کار دیگری داریم و میخواهیم ببینیم کریسمس چه چیزی میتواند برای ما داشته باشد و چه درسهایی را میتوانیم با نگاهی ابتدایی به کریسمس یاد بگیریم.
درس اولی که میتوانیم از کریسمس بگیریم این است که نهتنها باید شاد بود، بلکه باید بهدنبال «بهانههایی برای شادی» گشت. آیا میدانید در مورد تاریخ دقیق میلاد حضرت مسیح تردیدهای زیادی وجود دارد و برای محققان زمان دقیقش روشن نیست؟ این خودش درسی دارد و آن این است که شاید روز دقیقش را ندانی، اما میتوانی روزی را به این مناسبت جشن بگیری. در زندگی ما هم بهانههای کمرنگی وجود دارند که میتوانند جرقهای برای شادی باشند.
انسانهای شادتر، بهتر کار میکنند، بهتر با خانوادهشان معاشرت میکنند و خوشبختتر میشوند. واقعیتش را بخواهید، خیلیها باور دارند که خوشبختی واقعی همان شادی است. ما تلاش کرده و شرایط را مهیا کنیم تا در نهایت شاد باشیم و به شادی برسیم. من که تصمیم دارم از همین امشب به دنبال جرقههای کوچکتری در زندگی شخصیام باشم تا از آنها شادیهای بزرگی بسازم.
یک نکته جالب به شما بگویم. منشأ احساسات همسر و شریک عاطفی شما درست مانند انبار یک سوپرمارکت زنجیرهای است. همانطورکه اگر محصولی در انبار موجود نباشد، قفسه آن محصول هم در فروشگاه خالی باقی میماند، همسر و شریک عاطفی شما نیز اگر دریافتی محبت و شادی کمی داشته باشد، چیز زیادی برای ارائه به شما نخواهد داشت و کمکم همان تهماندهی موجودیاش هم به پایان میرسد. چقدر به فکر زندگی خودتان هستید؟ آیا زندگی را به اندازه کافی جدی گرفتهاید؟ میدانید که دردهای زندگی همه و همه، جدی هستند! پس شما باید تمرین کنید تا بهانههایی را بیابید و همسر و شریک عاطفیتان را نیز به وجد بیاورید. انبار او را پر از شادی کنید تا شادی او به قفسههای زندگی شما سرازیر شود. شادی یک چرخه است که اگر آن را به وجود بیاورید، خودش را تقویت میکند و اگر رهایش کنید، برای شما اندوه میآورد. کمی سرخوشتر زندگی کنیم و اتفاقاً این عین جدی زندگی کردن است.
درس دومی که میتوانیم و یا شاید بهتر باشد بگویم باید از کریسمس بگیریم، این است که «بخشنده» باشیم. همه در کریسمس به یکدیگر هدیه میدهند و چه حس خوبی هم دارد. بخشندهبودن هم در احساسات معنی دارد و هم در زندگی مادی.
من اصلا موافق این نیستم که ولخرجی شما میتواند محبتتان را به دیگران نشان دهد. فرض کنید در حساب بانکیتان فقط و فقط به اندازه خرید یک گوشی آیفون پول داشته باشید. دوست صمیمیتان همیشه رویای خرید آیفونی نو را داشته و فردا هم روز تولدش است. شما میروید و تمام پول و پساندازتان را خالصانه برای خوشحالکردن او میگذارید و گوشی رویاییاش را برایش میخرید. به نظر من این حماقت است، نه بخشندگی! شما هم اصلا انسان بزرگ و بزرگواری نیستید!
انسانهای بزرگ و بزرگوار کارهای سخت انجام میدهند. اینکه شما بروید و با تمام داراییتان یک گوشی موبایل بخرید، سادهترین کاری است که میتوانید انجام دهید. بهراستی چه کار ویژهای انجام دادهاید؟ مراجعه به بانک و بستن حساب بلندمدتتان؟ یا کارت کشیدن؟ کدامش سخت بوده است؟
حالا بیایید فرض کنیم که با همان سرمایه، بروید و دانشی یاد بگیرید تا بتوانید به دور از احساسات، کسبوکاری را به راه بیندازید. حالا به عنوان هدیه تولد، ۳۰ درصد از سهام این شراکت را به دوست صمیمیتان بدهید. اما همین هم کافی نیست، چون ممکن است این هم حرکتی اشتباه باشد. مگر دو نفر که هیچ چیزی از کسبوکار نمیدانند، میتوانند سرمایهشان را رشد دهند؟ آن هم در این شرایط اقتصادی؟ پاسخ روشن است: خیر.
پس شما در کنار شریککردن دوستتان، به عنوان هدیه باید او را در کلاسهای مهارتی مرتبط با کسبوکارتان هم ثبتنام کنید و در کنار مسیر رشدی که خودتان در حال طیکردنش هستید، او را هم رشد دهید. در غیر این صورت، همین شراکت میتواند نقطه پایان دوستی شما باشد!
(امیدوارم بدانید از چه چیزی صحبت میکنم. اگر در جریان نیستید، به دنبال نوشتههای من در مجله موفقیت از عید ۱۴۰۰ باشید تا قدم به قدم با فرایند راهاندازی کسب و کار آشنا شوید. امیدوارم این مهم را جدی بگیرید، چرا که زندگی با من و شما جدی برخورد میکند!)
درس سومی که میتوانیم بگیریم این است که «از داشتههایمان استفاده کنیم». اینجا در خانههایی که درختهای بزرگ نیست، درختهای کوچکی را چراغانی میکنند. اگر آن هم نبود، خانه را چراغانی میکنند. اگر شرایط آن هم نبود و مثلا شخصی در سفر بود، به آینه خودروی شخصیاش روبانی قرمز میبندد.
من کاملا درک میکنم که خواستههای شما بزرگتر و بالاتر از چیزی است که الان در اختیار دارید. اما مگر کسی هم در دنیا هست که اینگونه نباشد؟ چرا ما فکر میکنیم وقتی به دنبال موقعیت بالاتری هستیم و وقتی به چیزهایی که داریم راضی نیستیم، انسانی خاصتر و متفاوتتر از دیگران هستیم؟ همه اینطورند! مسئله این است روی همین پلههای کوچک، چطور یک نقشه راه میکشید و از آنها نردبانی برای موفقیت میسازید.
فردی را تصور کنید که شرایطش به نظر مساعد نیست، اما جستوجو میکند و به دنبال راهکاری میگردد که با شرایطش متناسب باشد و قدم به قدم او را به سمت چشماندازش هدایت کند. اصلا مسئله این نیست که شما چه زمانی به آن پله نهایی میرسید. مسئله این است که شما چطور و چگونه و در چه مدتزمانی قدمهای کوچکی برمیدارید تا اینها با یکدیگر جمع شده و وانگهی دریا شوند…
فرض کنید که قصد مهاجرت دارید. اگر منتظر نشستهاید تا برندهشدنتان در لاتاری را موفقیت بنامید، اشتباه میکنید! شما باید امتحان فردای کلاس زبانتان را هدف قرار دهید. اگر در آن نمره خوب گرفتید، یعنی در مسیر رسیدن به چیزی که میخواهید، هستید. پس شوق و ذوقتان هم باید برای همین بهانه کوچک، یعنی موفقیت در امتحان زبان فردایتان باشد.
برای رسیدن به چشماندازهای نه آنچنان نزدیک، باید نقشه کشید و بعد از رسیدن به تکتک قلههای کوچک جشن گرفت. باید با همین انرژی پیش رفت تا با درهم قرارگرفتن تمام این نتایج کوچک، آن اتفاق بزرگ رقم بخورد.
در آخر میخواهم به شما بگویم حتی اگر کریسمس را جشن نمیگیرید یا حتی اگر نوروز را جشن نمیگیرید، باز هم اهمیتی ندارد. مسئله این است که آیا به اندازه کافی در زندگیتان بهانههایی برای شادی پیدا میکنید؟ آیا دیگران را به خوبی در شادیهایتان شریک میکنید؟ آیا با بخشندگی هدایایی ارزشمند به آنها میدهید؟ آن هم هدایایی که فقط از سر خودبازکردن نباشند و تمام موجودی حساب بانکی شما را مصرف کنند؟
کریسمس مبارک