حکمتهای کرونایی
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که حتی وقت نداشتیم خودمان را ببینیم. هر هفته یا یک هفته در میان، به سلمانی یا آرایشگاه میرفتیم تا صفایی به رو و مویمان بدهد و ما راضی یا ناراضی به خانه برمیگشتیم تا نوبت بعدی؛ فارغ از هزینه و ترافیک و جای پارک و …
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که حتی وقت درست و حسابی برای همسر و فرزندانمان نداشتیم. همه ابراز احساساتهایمان در حد رفع تکلیف و انجام وظیفه بود و خیلی فشرده. سر و ته سالگردها را با یک جشن مصنوعی و تشریفات خاصش و عکسهای رنگارنگش و صرفا جهت نمایش در صفحات اجتماعی، هم میآوردیم و فقط خستگیهایش تا سال بعد روی تنمان میماند؛ فارغ از بگومگوها و تنشهای قبل و بعدش…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که پدر و مادر و خواهر و برادر جزو دسته فامیلهای دور قرار گرفته بودند و احوالپرسیهایمان شده بود در حد چند جمله مختصر و آن هم در گروههای شبکه اجتماعی؛ فارغ از برخوردنها و تکه و متلکهایی که در پی یک سوءتفاهم کوچک به علت تایپکردن و عدم گفتوگو به وجود میآمد…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که تا سقف خانه پایین نمیآمد، به ترکهای روی آن اهمیت نمیدادیم. آنقدر تعمیرهای جزئی خانهمان را پشت گوش میانداختیم که تا به یک خرابی بزرگ و یک خرج بزرگتر منجر نمیشد، آنها را نمیدیدیم؛ فارغ از وسایل خانه که به تعمیر احتیاج داشتند…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که کتابهای نخوانده مرتب روی هم تلنبار میشدند و ما فقط برای خریدشان ذوق کرده بودیم و آن هم فقط برای چند لحظه؛ فارغ از پولی که برایشان داده بودیم و زحمت رساندن آنها تا کتابخانهمان…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که حتی وقت نداشتیم پشت در واحد آپارتمانمان را تمیز کنیم، به تراس و گل و گلدانهایمان برسیم، توی کمد و کابینت و یخچال را پاک و مرتب کنیم، جارو و گردگیری کنیم و … و دل خوش کرده بودیم به نظافتچی که هفتهای، ماهی یک بار بیاید و بروبد و برود؛ فارغ از جاهایی که به جا مانده بود و نارضایتیها و باز هم هزینهها…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که یادمان رفته بود روزی از یک کاری لذت میبردیم. سازی که میزدیم از خیلی وقت پیش، جزو دکور و تزئینات خانه شده بود، وسایلی که برای خوشنویسی یا نقاشی یا گلکاری یا … خریده بودیم، مدتها بود که خاک میخوردند و ما در این سالها هیچ قدمی برای دلمان برداشته بودیم؛ فارغ از حسرتها و هزینههایی که کرده بودیم…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که از وضعیت سلامتی جسم و روحمان بیخبر مانده بودیم؛ غافل از اینکه خیلی وقت است که داریم درجا میزنیم…
داشتیم تند میرفتیم، خیلی تند؛ آنقدر که وقت نداشتیم کمی درنگ کنیم، نفسی آگاهانه بکشیم، نگاهی به دور و برمان بیندازیم، داشتههایمان را بنگریم، دعا و نیایشی از سر شکر کنیم، خودمان را زیر نظر بگیریم وببینیم کجای کاریم و واقعا چه کارهایم!
ولی…
کرونا باعث شد آنهایی که جان سالم به در بردند و در خانه ماندند، کمی به خودشان بیایند.
کرونا باعث شد تا نگاهی به خود و خانوادهمان بیندازیم. یادمان آمد که چه تواناییهایی داریم و از عهده خیلی از کارها برمیآییم. توانستیم سالگردها را خیلی ساده در خانه، با غذایی ساده و کیکی که خودمان پختهایم، جشن بگیریم و به دور از تجملات و نمایشها، با هم اوقات خیلی خوشی را بگذرانیم، بدون دلخوری و ناراحتی.
کرونا باعث شد تا به تعمیرات خانه بپردازیم و جلوی خرابیهای بزرگ را تا قبل از اینکه خیلی دیر شود، بگیریم. ما فرصتی پیدا کردیم تا در و نردهها را رنگی بزنیم، کتابخانه و قفسهها را بازسازی کنیم و ترک دیوارها را بگیریم، بدون ریختوپاش زیاد و هزینههای گزاف.
کرونا باعث شد کتابهای نخوانده را به ترتیب بچینیم و برای خواندنشان برنامهریزی کنیم و از مطالعه آنها لذت ببریم، بدون نیاز به کنسلکردن برنامههای دیگر.
کرونا باعث شد آنطور که دلخواه و مورد رضایت خودمان بود، سری به پستوهای خانه بزنیم و هر روز قسمتی را که غایب از نظر و حاضر در نظرمان بود، بروبیم و با سلیقه خود بچینیم، بدون خستگی مفرط یا هزینههای جانبی.
کرونا باعث شد یاد علایق زندگیمان بیفتیم و دستی بر آتش بزنیم و رویاهای دیرینهمان را دنبال کنیم؛ این بار خلاقانه و خودجوش و خودساخته و بدون وابستگی و اتکا به استاد و راهنما.
کرونا باعث شد تا کمی بیشتر و به معنای واقعی، به جسم و روحمان هم اهمیت بدهیم و به نیازهای آن دو اهمیت بیشتری بدهیم، بدون نیاز به انجام آزمایشهای مختلف.
حالا از سر اجبار، کرونا این خدمت را به ما کرد. خیلیها جدی گرفتند و بعضی هم نه. تعدادی از مردم عزیز کشور و همینطور دنیا به طور جدی با آن درگیر شدند. دردها کشیدند و غصهها خوردند و هزینهها کردند. همه نگران بودیم و هستیم. ولی یادمان باشد سکه دو رو دارد. یادمان باشد که در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد. یادمان باشد که هیچ شادی تا ابد ماندنی نیست و هیچ غمی هم تا ابد نمیماند. پس اندکی درنگ! کمی آهستهتر! ما باید بتوانیم بهترین نتیجه را در بدترین شرایط بسازیم. هیچ چیز بدون درس و حکمت نیست و اگر بتوانیم از هر مرحله زندگی، درسش را بگیریم، میتوانیم از آن عبور کنیم. در غیر این صورت، آنقدر برایمان تکرار میشود تا درس را متوجه شویم. به امید موفقیتهای بیشتر!
نویسنده: ناهید مومنخانی