در مطالب پیشین با چند مفهوم مهم در نظریه تحلیل رفتار متقابل آشنا شدیم؛ مفاهیمی نظیر نوازش، نمایشنامه و وضعیت زندگی و حالا در این مقاله میخواهیم به یکی دیگر از مهمترین مفاهیم در این نظریه بپردازیم؛ یعنی مفهوم «بازی روانی»
چند سال پیش که برای اولین بار در کارگاه تحلیل رفتار متقابل شرکت کرده بودم، وقتی بحث به موضوع «بازیهای روانی» رسید، استادمان گفت که خبر بدی برایتان دارم و آن این است که تقریبا ۹۰ درصد روابط ما بازی است!
هنوز مفهوم کلمه بازی در روانشناسی را نمیدانستم، اما با شنیدن این جمله میتوانستم منظور استاد را تاحدودی حدس بزنم و البته لازم نیست بگویم که تا چه حد غافلگیر و شگفتزده شدم! سریعا در ذهنم زمینه کلی روابط خودم و دیگران را مرور کردم و به نظرم آمد که واقعا بعضی از آنها بیشتر از اینکه یک رابطه بالغانه بین دو آدمبزرگ! باشد، یک بازی تکراری بین دو کودک است.
زمانی که «اریک برن»، بنیانگذار نظریه تحلیل رفتار متقابل کتاب معروف «بازیها؛ روانشناسی روابط انسانی» را منتشر کرد، دقیقا توانست به همین اندازه نظر مخاطب عام و خاص را به خودش جلب کند؛ انگار دست آدمها را در روابطشان رو کرده و نشان داده بود که چگونه رفتارهای بهظاهر بالغانه، درواقع یک بازی دروغین است. اریک برن با این کتاب توانسته بود غیر از حیطه روانشناسی، بر حوزههای دیگر مثل جامعهشناسی، سینما و هنر هم تاثیر بگذارد.
آنچه در این مطلب میخوانید [ ]
بازی روانی به چه معناست؟
اما این بازیهای روانی که اریک برن آن را کشف کرد، به چه چیزی گفته میشود؟
قبل از اینکه تعریفی ارائه بدهم، باید اشاره کنم که استفاده از کلمه «بازی» به این معنی نیست که این روابط به قصد تفریح یا لذت برقرار میشود؛ اتفاقا بسیار هم جدی هستند و هیچ شوخیای هم درکار نیست.
بازیها تبادلاتی مکمل با انگیزه و هدفی پنهان هستند که نتیجه پیشبینیپذیر و مشخصی دارند و ظاهر آنها قابلقبول است. به زبان سادهتر میتوان گفت که بازیها جریانی از فعالیتهای اجباریاند که هر چند وقت یکبار از یک جایی شروع شده و به یک جایی ختم میشوند و معمولا نتایج خوشایندی ندارند. پشت ظاهر هر بازی یک رابطه موازی پنهان وجود دارد که هدف بازی در آن نهفته است تا به یک نتیجه قابلپیشبینی که همان هدف اصلی بازی است، ختم شود.
نکته مهم دیگر این است که یکی از نشانههای اصلی بازی «تکرارپذیری» است؛ یعنی اگر یک اتفاقی مدام برای شما تکرار میشود، نشان میدهد که شما یک سناریو نوشتهاید و بر اساس آن دارید بازی میکنید؛ برای مثال کسانی که دائما ماجراهایی مثل خیانت یا اخراج از کار برایشان اتفاق میافتد، حتما در یک بازی هستند که مطابق با داستان پیشنویسشان است؛ یعنی فرد یک بازی را در ذهنش طراحی کرده و حالا سراغ آدمهایی میرود که بتوانند نقش مکمل بازیشان را اجرا کنند؛ بنابراین باید به خاطر داشته باشیم که بازیها علامتند، ولی مسئله اصلی نیستند و مسئله اصلی همان «پیشنویس» است و محتوای اصلی هر بازی بر اساس نمایشنامه یا پیشنویس زندگی ما نوشته میشود.
هر بار که ما دست به یک بازی میزنیم، با استفاده از پیامدهای آن بازی، باورهای پیشنویس را تقویت میکنیم. ما همچنین میتوانیم از بازیها برای تایید وضعیت اساسی زندگی خود بهره ببریم؛ مثلا اگر کسی در وضعیت «من خوب نیستم، تو خوبی» باشد، باید همیشه در بازی به این نتیجه پیشنویسی برسد.
انواع بازیها
اریک برن در کتاب بازیها، خوانندگان را با نامگذاریهای جالبش برای بازیهای روانی غافلگیر کرد و بعد از او خیلی از نظریهپردازان دیگر تحلیل رفتار متقابل نیز بازیهای جدیدی کشف کردند و نامهای جالبی بر این بازیها گذاشتند. انواع بازیها طبق موقعیتهایی که در آن اتفاق میافتند، به چند دسته تقسیم میشوند: «بازیهای زندگی»، «بازیهای ازدواج»، «بازیهای مهمانی»، «بازیهای دنیای تبهکاری»، «بازیهای اتاق مشاوره» و «بازیهای خوب». باید به خاطر داشته باشیم که الگوی بازیها، چه در ایران باشیم و چه در هر جای دیگر این کره خاکی، ثابت است. در ادامه با سه مثال، به سه نمونه معروف و متداول اشاره میکنیم:
۱٫ بازی: ببین مجبورم کردی چه کار کنم!
در این بازی یک فرد که میتواند پدر یک خانواده باشد، نیاز به تنهایی دارد و خود را سرگرم کاری میکند که از مردم دور باشد و تنها چیزی که در حال حاضر میخواهد، این است که او را به حال خودش بگذارند؛ بعد یک مزاحم، مثلا زن یا بچهاش به سمت او میآید که به بهانهای مثل اینکه فلان وسیله کجاست، از او نوازش بگیرد.
این مزاحمت ناگهانی تصادفا باعث میشود که وسیلهای که دست اوست، به زمین بیفتد یا خراب شود یا به هم بریزد و در این موقع است که با خشم به سمت مزاحمش برمیگردد و فریاد میزند که «ببین مجبورم کردی چه کار کنم!»؛ البته این خرابکاری تقصیر خانواده نیست، بلکه نتیجه تحریک و عدم کنترل خودش است، اما او خوشحال است که این اتفاق افتاده، چون حالا میتواند به عنوان اهرمی از آن موضوع برای بیرونانداختن مزاحم استفاده کند.
۲٫ بازی: ببین چقدر سعی کردهام!
این بازی معمولا سهنفره اجرا میشود؛ مثلا زن و شوهری را تصور کنید که برای حل اختلافاتشان نزد یک روانشناس میروند. شوهر تصمیم گرفته که همسرش را طلاق بدهد؛ هر چند درظاهر خلاف آن را نشان میدهد و منکر این قضیه میشود. اما درمقابل زن تصمیم دارد زندگی مشترکشان را حفظ کند.
در جلسات مشاوره مرد فقط به این اندازه حرف میزند و مشارکت میکند که بتواند حسننیتش را نشان دهد و بگوید که قصد همکاری دارد؛ اما بهمرور رفتارش با همسرش بدتر از گذشته میشود و پس از چند بار دیدار با درمانگر، دیگر در جلسات مشاوره شرکت نمیکند و زن مجبور میشود تقاضای طلاق کند. حالا در ظاهر، شوهر دیگر هیچ تقصیری ندارد، چون همسرش درخواست طلاق داده است و حالا میتواند با خیال راحت به قاضی، وکیل و همه دوستان و خویشاوندنشان بگوید که ببینید من چقدر سعی کردهام!
۳٫ بازی: اگر به خاطر تو نبود!
این بازی رایجترین بازی بین زن و شوهرهاست و اگر دقت کنید شاید بتوانید نمونههایی از آن را در اطرافیانتان ببینید؛ برای مثال زنی را فرض کنید که شوهرش فعالیتهای اجتماعی او را بهشدت محدود کرده و به او اجازه نداده است که رانندگی یاد بگیرد؛ اما زن بالاخره پس از کمکگرفتن از مشاورش توانسته همسرش را متقاعد کند که آزادی بیشتری کسب کرده و در یک کلاس رانندگی نامنویسی کند.
پس از چند جلسه شرکت در کلاس متوجه میشود که هراسی بیمارگونه از رانندگیکردن دارد و مجبور میشود رانندگی را کلا کنار بگذارد؛ درواقع وقتی بیشتر در خودش کاوش میکند، متوجه میشود که همسرش در تمام آن سالها درواقع با منع کاری که زنش از آن وحشت داشت، به او خدمت کرده بود تا به عمق ترسهایش آگاهی پیدا نکند و از طرفی خودش هم بین تمام خواستگارانی که در جوانی داشت، مردی سلطهگر و مستبد را انتخاب کرده است تا وارد بازی «اگر به خاطر او نبود» بشود و به خود بقبولاند که اگر همسرش نبود، خیلی کارها میتوانست بکند.
خارجشدن از بازی
با خواندن این سه نمونه احتمالا تا حدودی با مفهوم بازی آشنا شدهاید و شاید بتوانید قبل از مطالعه نمونههای دیگر در کتاب اریک برن، بازیهای دیگری را هم در روابطتان کشف کنید. خبر خوب این است که هیچکس تا نخواهیم نمیتواند با ما بازی کند؛ پس هروقت احساس کردید که در یک بازی هستید، مطمئن باشید که حتما شما هم دارید لذت میبرید و نقش مکمل را درست اجرا میکنید؛ بنابراین خودتان هم میتوانید سریع آن را قطع کنید.
اما اگر خودتان به یک بازی خاص عادت کردهاید، یکی از راههای خارجشدن از آن این است که شروع و پایان بازی را با تمام جزئیات آن پیدا کنید؛ چون باعث میشود «من بالغ» که در بازی کنار گذاشته شده است، فعال شود. فکر کنید که اگر بخواهید این بازی دوباره تکرار نشود، چه کار باید بکنید و مطمئن باشید راهش را پیدا میکنید. در کل رمز پایان بازی، فعالکردن بخش بالغ شخصیتتان است؛ زیرا تمام بازیها بهخاطر فقدان من بالغ اتفاق میافتند.